تا بیاد حرفش رو کامل کنه خدمتکار از اونجا رفت تا پزشک بیاره.
بعد مدتی همراه ون نینگ و ون چینگ اومد، ون چینگ نگاهی به خدمتکار انداخت اونم سرش رو انداخت پایین و رفت بیرون.
ون چینگ
"چرا همون روز اول نگفتی مریضی؟"
وی ووشیان
"چیز جدید نبودش اخه"
ون چینگ وسایلش رو کنار تخت گذاشت
"روی تخت دراز بکش ببینم چته"
وی ووشیان به ناچار روی تخت نشست و ون چنگ مشغول چک کردن وی ووشیان شد، وقتی نبضش رو گرفت با تردید به وی ووشیان نگاه کرد، از اون چیزی که حس کرده بود مطمئن نبود.
"علایم بیماریت چیه؟"
وی ووشیان کمی به فکر فرو رفت
"جدید بوی بعضی چیزا حالم رو بعد میکنه و نمیتونم بخورمشون، زیاد میخوابم، جدید با این که کاری نمیکنم بازم زود خسته میشم و پاهام سست میشه"
بعد دستی به شیکمش کشید
"جدیدت هم شیکمم بزرگ شده نمیدونم چرا"
ون نینگ به خواهرش نگاه میکنه
"خواهر اینا که علائم..."
ون چینگ
"خودم میدونم"
بعد رو به وی ووشیان که با تعجب بهشون نگاه میکرد گفت
"چند وقته این طوری شدی؟"
وی ووشیان کمی فکر کرد وگفت
"اگه بخوام حساب کنم نزدیک دو ماهه"
بعد با تردید پرسید
"نکنه دارم میمیرم؟"
وی ووشیان درک نمیکنه چرا اون دونفر این طوری نگاهش میکردن.
"میشه بگید من چمه؟"
ون چینگ
"تو بارداری"
وی ووشیان اول درست نفهمید چی میگه بعد این که درک کرد با صدای بلند گفت
"چچچچچچچچییییییییی؟"
ون چینگ باز گفت
"تو بارداری وی ووشیان"
وی وشیان ابدهنش رو قورت داد با حیرت زیر لب گفت
"با همون یه دفعه؟"
ون چینگ اینو شنید و اخمی کرد
"تو میدونستی میتونی باردار بشی؟"
وی ووشیان با گیجی گفت
"اره این جزو ذاتمه ولی فکر نمیکردم با همون بار اول این طوری بشم"
اروم روی سرش میکوبه
"چرا زود تر نفهمیدم چرا اینقدر احمقم"
ون چینگ چیزی نداشت بگه ولی بعد چند ثانیه پرسید
"تو دقیقا چی هستی وی ووشیان؟"
وی ووشیان اهی کشید چاره ای جز گفتن حقیقت نداشت
"من در اصل انسان نیستم من یه پری دریایی هستم"
ون چینگ
"فکر کنم کنار باردار شدنت دیونه هم شدی"
وی ووشیان اهی کشید معلوم بود باور نمیکنن، نگاهش به وسایل ون چینگ افتاد و یه چاقو از وسایلش برداشت و روی مچ دستش یه زخم عمیق انداخت.
ون چینگ
"داری چیکار......."
وقتی که دید زخم دست وی ووشیان سریع خوب شد دهنش بسته شد
ون نینگ
"این چطور ممکنه؟ پری های دریایی افسانه هستن"
ون چینگ
"نه نیستن"
وی ووشیان
"تو میدونی پری دریایی ها وجود دارن؟"
ون چینگ
"یه بار اتفاقی یه کتابی پیدا کرده بودم درمورد پری دریایی ها بود و خیلی هم قدیمی بود. چون قدیمی بود فکر میکردم یه کتاب علکیه ولی الان میفهمم واقعیت داشته"
بعدش کمی مکث کردن ادامه داد
"ولی تو یه مردی وی ووشیان حتی اگه پری دریایی هم باشی این امکان نداره"
وی ووشیان لبخندی زد
"چرا امکان داره، بین هر 100 پری دریایی مرد یکشون هست قابلیت باردار شدن داره و اون منم واز اونجایی که پری دریایی ها هم کم شدن من تنها پری دریایی مرد هستم که اینطوری شدم"
ون چینگ سرش رو گرفت، از این همه چیز عجیب غریب سرش درد گرفته بود
" دیگه نمیدونم چیکار کنم"
در همین حال جیانگ فنگمیان تونسته برای دیدن وی ووشیان بره، شنیده بود توی یه اتاق حبسش کردن و براش یه پزشک خبر کردن، میدونست چند وقتی بود حال اون پسر زیاد جالب نبود دوست داشت بدونه ماجرا چیه.
پسر اتاق رسید تا اومد بازش کنه صدای وی ووشیان رو شنید و توی شوک فرو رفت.
وی ووشیان
"پس فقط هفت ماه دیگه مونه؟"
ون چینگ
"اره فقط هفت ماه فرصت داری و فکر نکنم اینجا موندن به نفعت باشه"
ون نینگ
"اگه اینجا بمونه همه میفهمم چی شده"
وی ووشیان
"هرگز فکر نمیکردم تو زندگیم این بلا سرم بیاد"
ون چینگ
"برات دارو میارم که بدنت تقویت بشه، تو دوران حساسی هستی وی ووشیان با یه اشتباه کوچیک ممکنه همه چی زود تموم بشه"
وی ووشیان
"فهمیدم ممنون ون چینگ"
جیانگ فنگمیان اخمی کرد، اون چیزایی رو که شنیده بود نمیتونست باور کنه. پسری از کودکی میشناختش قرار بود توی 7 ماه زندگیش تموم بشه؟ نمیتونست بزاره همین زمانی که براش باقی مانده بود رو به خاطر اون از دست بده.
برای همین تصیمیم گرفت بره پیش ون روهان، فقط اون میتونست وی ووشان رو ازاد کنه.
ون روهان سر انجام کاراش بود که با شنیدن این که فنگمیان میخواد اون رو ببینه تعجب کرد، اجازه ورود داد و همه رو مرخص کرد.
به چهره عجیب جیانگ فنگمیان نگاه کرد و پرسید
"چی میخوای رییس قوم جیانگ؟"
جیانگ فنگمیان نفس عمیقی کشید وگفت
"پیشنهادت رو قبول میکنم"
ون روهان مطمئن نبود چیزی که شنیده درسته برای همین پرسید
"چی گفتی؟"
جیانگ فنگمیان
"گفتم پیشنهادت رو قبول میکنم"
ون روهان با خوشحالی از جاش بلند شد و به سمت جیانگ فنگمیان رفت، بلاخره صبر کردنش نتیجه بخش بود.
"مطمئنم یه چیزی شده که قبول کردی؛ اون چیه؟"
جیانگ فنگمیان
"ازت میخوام وی ووشیان رو ازاد کنی بره."
ون روهان با شنیدن این حرف جا خورد
"برای چی باید ازادش کنم؟"
جیانگ فنگمیان با عصبانیت گفت
"اینقدر بیرحم نباش هرکی ندونه من یکی میدونم اون چقدر برات مهمه اگه برات هنوز اهمیت داره ازادش"
ون روهان فهمید یه چیزی درست نیست
"بهم بگو چی شده"
جیانگ فنگمیان گفت
"عمرش داره تموم میشه"
ون روهان از شدنیدن این حرف جا خورد
"این امکان نداره"
![](https://img.wattpad.com/cover/215044697-288-k499970.jpg)
CITEȘTI
عاشقت شدم
Fanfictionعاشقت شدم .....بدون هیچ دلیلی......مهم نیست تو چی هستی.....چه موجودی هستی....فقط اینو بهت میتونم بگم که من عاشقت شدم بدون هیچ دلیلی دوست دارم با من باش حتی اگه هزاران سال بگذره بازم عاشقتم