پارت 26

1.3K 266 22
                                    


{در جای دیگر.....}
ون روهان لباسش رو عوض کرد و به سمت اتاق جیانگ فنگمیان رفت، وقتی داخل اتاقش رسید دید که اروم روی تختش نشسته و داره کتابی میخونه، متوجه اومدن کسی شد و سرش رو بالا اورد با دیدن ون روهان پوزخند تلخی زد
"دیدی چیکار کردی ون روهان"
ون روهان به سمت جیانگ فنگمیان رفت و بوسه کوتاه ولی عمیقی از لبای اون گرفت
"میدونم چیکار کردم ولی ارزشش رو داشت"
جیانگ فنگمیان اخمی کرد
"تو دیونه ای ، به خاطر همچین دلیل مسخره ای قوم خودت رو نابود کردی"
ون روهان کنارش نشست و گفت
"وی ووشیان گفته بود چه زود و دیر قومم نابود میشه و منم کشته میشم براش اماده بودم"
جیانگ فنگمیان محکم کتاب توی دستش رو توی صورت ون روهان کوبید و با عصبانیت گفت
"اگه میدونستی پس چرا هیچ غلطی نکردی؟"
ون روهان پوزخندی زد
"به نظرت میشد توی چند سال کوتاه این قوم رو عوض کرد؟"
جیانگ فنگمیان اومد چیزی بگه که دید هیچ حرفی نداره، حق با ون روهان بود هیچ قومی توی یه مدت کوتاه نمیشه عوض کرد.
"حالا چیکار میکنی؟"
ون روهان از روی تخت بلند شد و به سمت در اتاق رفت
"مبارزه"
جیانگ فنگمیان
"تو که همه چی رو از دست دادی چرا فرار نمیکنی؟"
ون روهان برای اخرین بار به جیانگ فنگمیان نگاه کرد وگفت
"حداقل باغرور میمیرم، نه این که مثل بزدل ها فرار کنم"
در اتاق رو باز کرد و ازش خارج شد، جیانگ فنگمیان بالند شد تا دنبال اون بره ولی پاهاش سست شد و افتاد زمین، ناخوداگاه اشکی از چشمش پایین اومد
"خیلی عوضی و دیونه هستی، ازت متنفرم، پس برگرد تو باید به دست من بمیری نه کسی دیگه ای ون روهان"
ون روهان قدم های محکمی برداشت به سمت سالن رفت، اونجا منتظر رهبر های چهار قوم میموند.
اون همه چیزش رو از دست داده بود و چیزی برای از دست دادن نداشت، شاید میتونست با جیانگ فنگمیان یه جای دور فرار میکرد و مثل ادم های معمولی زندگی میکردن، اگه وی ووشیان اوضاعش خوب بود میتونست بابت این کار کمک بگیره ولی همه چی دست به دست هم داده بودن تا اون رو نابود کنن.
اینقدر توی فکر بود که متوجه حضور مخفیانه یکی داخل سالن نشد.
وقتی به خودش اومد دید شمشیری داخل بدنش هستش و خون ازش جاری شده.
به سمت عقب برگشت و دید یه سیاه پوشه که حتی چهرش رو پوشوند، فرد سیاه پوش گفت
"من فقط دستورات رو اجرا کردم"
و بدون این که شمشیرش رو بیرون بکشه از سالن بیرون رفت و محو شد، نه انگار اونجا بوده.
پوزخندی روی لباش نشست
"پس تو سرنوشت من مرگم اینطوری ثبت شده"
حس میکرد میخواد بخوابه ولی مقاومت میکرد و همون طوری سرپا استاده بود، میخواست به سمت تخت قومش بره تا اونجا بشینه ولی در با شدت باز شد.
نگاهش به سمت در رفت که دید نیه مینگجو به همراه چند نفر دیگه وارد شدن.
پوزخندی زد و گفت
"یکم دیر رسیدید"
با گفتن این جمله چشماش بسته شد و به زمین افتاد.
نیه مینگجو با تعجب به این صحنه نگاه میکرد به سمت ون روهان رفت تا ببینه واقعا مرد یا نه؟
با دیدن شمشیری که توی بدنشه و خونی که داره ازش میره بی شک مرده بود
"یکی زود تر به خدمتش رسیده بود"
جیانگ چنگ
"من میرم پدرم رو پیدا کنم"
لان شیچن
"مراقب باش هنوز اینجا پر ونیه"
جیانگ چنگ
"هستم"
و سریع از بیش بقیه رفت تا پدرش رو پیدا کنه، لان شیچن جلو تر رفت و به ون روهان نگاه کرد
"یعنی کی تونسته بکشش؟"
نیه مینگجو
"شاید یکی از افراد مورد اعتمادش این کار رو کرده"
لان شیچن
"با جسدش چیکار کنیم؟"
نیه مینگجو
"بعدا میدیمش خوراک سگا بشه بریم ببینیم رهبر قوم جیانگ و اون پسره وی ووشیان کجاست"
لان وانگجی که دیگه نمیتونست تحمل کنه ، از بقیه دور شد تا بتونه وی ووشیان خودش رو پیدا کنه.
نیه مینگجو به لان وانگجی که با سریع میرفت نگاهی انداخت و گفت
"چرا برادرت این طوری کرد؟"
لان شیچن
"نمیدونم"
یهو از بین سایه ها یکی اومد بیرون، نیه مینگجو با دیدن اون اخمی کرد وگفت
"پس تو اینجا بودی"
لان شیچن مسیر نگاه نیه مینگجو رو دنبال کرد و بادید شخصی لبخندی زد تا اومد چیزی بگه نیه مینگجو بهش جمله کرد.
اگه لان شیچن دیر تر حرکت کرده بود الان سر از بدن منگ یائو جدا شده بود.
نیه مینگجو
"شیچن برو کنار، اون یه خیانت کاره"
لان شیچن همون طور که با شمشیر مانع کار نیه مینگجو شده بود گفت
"جیفنگ رون خواهش میکنم این کار رو نکنید"
نیه مینگجو
"چرا نباید بکنم؟"
لان شیچن
"اگه اون نبود ما به این راحتی نمیتونستیم پیش روی کنیم"
نیه مینگجو تصمیم گرفت به حرف های لان شیچن گوش کنه
"منظورت چیه؟"
لان شیچن
"فکر میکنید اون نقشه ها و اسناد محرمانه چطور به دسته ما رسید؟ اگه آ-یائو نبود ما نمیتونستیم به این راحتی به شهر بی شب نفوذ کنیم"
نیه مینگجو نگاهی به منگ یائو انداخت و گفت
"ولی کار هایی که کرده بود خلافش رو نشون میداد"
منگ یائو در حالا که لباس لان شیچن رو گرفته بود گفت
"اگه اون کارا رو نمیکردم نمیتونستم به اینجا نفوذ کنم، فکر کردید تهیه وسایلی که ون روهان میخواست کار راحتی بود تا بتونم توجهش رو جلب کنم؟"
نیه مینگجو شمشیر رو پایین اورد وگفت
"پس تو اون رو کشتی؟"
منگ یائو با این که میدونست کار یه سیاه پوشه گفت
"اره من بودم"
نیه مینگجو به خونی کمی که روی لباس منگ یائو بود نگاه کرد وگفت
"چرا مخفی شدی؟"
منگ یائو
"گفتم شاید اون ضربه کافی نباشه برای همین مخفی شدم تا مورد خشمم قرار نگیرم، میدونسد که من نیروی مبارزه قوی ندارم"
نیه مینگجو با حرفایی که منگ یائو و لان شیچن زده بود راضی شده بود ولی با عصبانیت رو به منگ یائو گفت
"من هواسم بهت هست فکر نکن به همین اسونی ولت میکنم"
منگ یائو
"باشه"
لان شیچن
"راستی تو میدونی برای چی ون روهان رییس قوم جیانگ رو اورده بود اینجا؟"
منگ یائو سری به نشانه نه تکون داد
"نه نمیدونم"
واقعا هم نمیدونست، هیچ خدمتکاری اجازه ورود به اتاق جیانگ فنگمیان رو نداشت و خدمتکارای مخصوص ون روهان که دهنش خوب پفت و بست داشت ازش مراقبت میکردن برای همین نتونسته بود بفهمه ماجرا چیه، فقط میدونست بعضی شب ها ون روهان پیش جیانگ فنگمیان میموند و دلیل رو هم ون روهان به اون نگفته بود.

عاشقت شدم Onde histórias criam vida. Descubra agora