منگ یائو برای اطمینان به سمت ون روهان رفت و وقتی دید هیچ علائم حیاطی ازش حس نمیکنه نفس راحتی کشید.
جیانگ چنگ بلاخره پدرش رو پیدا کرد که دید داخل یه اتاقه و روی زمین نشسته.
"بابا"
جیانگ فنگمیان با شنیدن صدای جیانگ چنگ جا خورد ولی توقعش رو داشت، سریه اشگاش رو پاک کرد و از جاش بلند شد
"آ-چنگ"
جیانگ چنگ اشک توی چشماش حلقه رد و رفت سریع بغلش کرد، تاحالا اینقدر توی عمرش نگران و دلتنگ پدرش نشده بود.
بعد یکم صحنه پدر پسری متوجه حضور لان وانگجی توی اتاق شد.
لان وانگجی که دید کتوجه حضورش شدن جلو تر اومد و پرسید
"وی یینگ کجاست؟"
جیانگ چنگ
"راست میگه وی ووشیان کجاست؟"
نگاه جیانگ فنگمیان رنگ غم گرفت ولی نمیتونست چیزی درمورد وی ووشیان بگه
"نمیدونم خیلی وقته ندیدمش"
جیانگ چنگ اخمی کرد وگفت
"لعنتی اون ون روهان هم مرده، نمیشه ازش پرسید وی ووشیان رو کجا برده"
جیانگ فنگمیان با شنیدن این حرف جیانگ چنگ جا خورد
"مرده؟"
جیانگ چنگ با پوزخند گفت
"اره یکی قبل ما حسابش رو رسیده بود"
جیانگ چنگ متوجه این که با این جمله پدرش جقدر ناراحت شد نشد و ادامه داد
"حالا اون وی ووشیان رو از کجا بیارم؟"
لان وانگجی
"میرم کل اینجا رو بگردم"
تا جیانگ چنگ چیزی بگه لان وانگجی با سرعت بیرون رفت تا دنبال وی ووشیان بگرده.
جیانگ چنگ
"پدر بیا بریم"
جیانگ فنگمیان سری تکون داد و همرا جیانگ چنگ از اتاق اومد بیرون، بعد مدت ها از اتاقش اومده بود بیرون، ون روهان بعد رفتن وی ووشیان نمیزاشت بیرون بیاد.
سر راه با نیه مینگجو ، لان شیچن و منگ یائو رو به رو شدن.
لان شیچن با دیدن اونا جو رفت
"حالتون خوبه رییس قوم جیانگ؟"
جیانگ فنگمیان
"اره من خوبم"
نیه مینگجو
"خوبه، همسر و بچه هاتون خیلی نگرانتون بودن، اون پسره وی ووشیان کجاست؟"
جیانگ فنگمیان
"نمیدونم"
لان شیچن رو به منگ یائو کرد
"تو میدونی کجاست؟"
منگ یائو
"ون روهان اون رو فرستاد جایی نمیدونم دقیقا کجا"
نیه مینگجو چشم غره ای بهش رفت
"تو چی میدونی؟"
لان شیچن
"حالا اروم باشید وقت برای پیدا کردن وی ووشیان هست، وانگجی کجاست؟"
جیانگ چنگ
"رفت دنبال وی ووشیان"
منگ یائو
"ولی اون کجا اینجا نیست"
نیه مینگجو
"اون که نمیدونه، بریم تو سالن منتظرش باشیم"
همه به سمت سالن رفتن تا منتظر لان وانگجی باشن، وقتی به سالن رسیدن به جنازه ون روهان اهمیت ندادن ولی جیانگ فنگمیان نمیتونست نگاهش رو از اون بگیره.
توی وجودش غم خیلی بدی رخنه کرد، اصلا دوست نداشت ون روهان رو توی اون وضعیت ببینه.
ناخون هاشو توی کف دستش فرو کرد تا بتونه خودش رو کنترل کنه و بالای سر جنازه ون روهان نره، قلبش بد جوری درد میکرد.
بعد مدتی انتظار سر و کله لان وانگجی پیدا شد، معلوم بود چیزی پیدا نکرده، معلوم بود پیدا نمیکرد.
لان شیچن به سمت برادرش رفت
"اون اینجا نیست"
لان وانگجی
"پس کجاست؟"
لان شیچن
"اون چیزیه که ماهم نمیدونیم"
نیه مینگجو
"بریم دیگه دلیلی اینجا نداریم بمونیم"
همه با حرف نیه مینگجو موافق بودن، جیانگ فنگمیان برای اخرین بار به جنازه ون روهان نگاه کرد و اونجا رو با بقیه ترک کرد.
و به این شیوه کار قوم ون تموم شد و ون روهان هم به دست سیاه پوش ناشناس کشته شد.
{چند روز بعد}
همه توی اسکله جمع شده بودن تا از وضعیت جیانگ فنگمیان مطلع بشن، بعد مدتی سکوت لان چیرن شروع به حرف زدن کرد
"رییس قوم جیانگ حالتون خوبه؟"
جیانگف فنگمیان کمی از چاییش نوشید وگفت
"بله از این که نگرانم هستید ممنونم"
جین گوانگشان
"تو این مدت ون روهان اذیتتون نکرد؟"
جیانگف فنگمیان
"نه فقط منو تو اتاق حبس کرده بود و کاری بهم نداشت، قبل انیکه آ-شیان ناپدید بشه میزاشت برم پیشش"
جین گوانشان صورتش کمی تو هم رفت
"این همه لطافت از اون عجیبه"
لان چیرن
"مهم اینه که سالم هستن مسئله اصلی وی ووشیانه که معلوم نیست کجاست"
جیانگ فنگمیان
"بهتره ولش کنید"
همه از حرف جیانگ فنگمیان جا خوردن.
جیانگ چنگ که توی صداش تعجب و حیرت موج میزد گفت
"برای چی؟"
بقیه هم همین رو میخواستن بدونن ولی جیانگ فنگمیان سکوت کرد و ادامه چاییش رو خورد.
VOUS LISEZ
عاشقت شدم
Fanfictionعاشقت شدم .....بدون هیچ دلیلی......مهم نیست تو چی هستی.....چه موجودی هستی....فقط اینو بهت میتونم بگم که من عاشقت شدم بدون هیچ دلیلی دوست دارم با من باش حتی اگه هزاران سال بگذره بازم عاشقتم