وی ووشیان
"چون هنوز 6 سالته و برات زوده"
ایوان
"این نامردیه"
وی ووشیان لپ ایوان رو کشید و گفت
"قیافت رو این طوری نکنم"
وی یوئه فِن به مادرش نگاهی انداخت و گفت
"تو هم که به من گفتی زوده برام"
وی ووشیان
"اول باید یه سری چیز ها رو بهت یاد بدم بعد نوبت شمشیر و چیزای دیگه میشه"
وی یوئه فِن
"باشه"
بعد با غرغر گفت
"فقط بهم تاریخ و شجره نامه و موجودات شرور یاد میدید "
وی ووشیان اروی روی سر پسرش زد و گفت
"اینا پایه کاراس، از ایوان یاد بگیر بدون غرغر کارای درسیش رو انجام میده"
وی یوئه فِن
"همش بگو ایوان از من بهتره"
وی ووشیان خنده ای کرد و پسرش رو بغل کرد
"تو هم عالی هستی مثل بابات چهره خوبی داری و بدنت قویه"
وی یوئه فِن با تعجب گفت
"ولی همه میگن چهرم به تو رفته"
وی ووشیان
"اون که اره خشک بودنت به بابات رفته اصلا تو چهرت معلوم نیشت به چی فکر میکنی و احساساتت چیه "
بعد کمی خندیدن ادامه داد
"خوشحالم مرتب بودنش رو به ارث بردی"
وی یوئه فِن به چهره مادرش نگاه کرد هر موقع صحبت در مورد پدرش بود خیلی خوشحالتر و شاد تر میشد.
شاد بود ولی این شادی فرق میکرد.
در مورد باباش چیزی نمیدونست و مادرش درموردش حرفی نمیزد از مردم روستا شنیده بود پدرش توسط یه روح شرور مرده بود.
پس مادرش حق داشت چیزی نگه.
ولی میدونست مادرش واقعا عاشق پدرش بوده و این از این ماجرا خوشحال بود.
تو خونه یه کمد بود که مادرش هر شب اون رو نگاه میکرد ولی حق نداشت نزدیکش بشه.
با این که کنجکاو بود ولی رعایت میکرد اگه میخواست خودش بهش میگفت.
وی ووشیان
"خوب برید خودتون رو تمیز کنید حسابی خاکی شدی"
ایوان و وی یوئه فِن سری تکون دادن و رفتن تا حموم بکنن.
وی ووشیان با لبخند به رفتنشون نگاه کرد و رفت پیش ون چینگ .
ون چینگ با دیدن وی ووشیان کمی کنار رفت تا وی ووشیان کنارش بشینه.
"بچه ها کجان؟"
وی ووشیان وقتی نشست گفت
"رفتن حموم کنن"
ون چینگ
"خوبه"
بعد ادامه داد
"خوبه وقتی تو اب میره مثل تو تبدیل نمیشه"
وی ووشیان
"اره هرچی نباشه دو رگه انسان و پری دریایی هستش "
ون چینگ
"اره هنوز نمیخوای بهش بگی باباش و هویت واقعه ایش کیه؟"
وی ووشیان
"تا وقتی که مجبور نشم نه"
ون چینگ اهی کشید
"که اینطور به هر حال نفهمه خوبه مگرنه میره دنبال اون"
وی ووشیان با خنده گفت
"اره میره میزنش و میگه چرا مامانم رو ترک کردی، لان ژان هم وقتی میفهمه بچه داره سکته میزنه و عموش هم میاد منو به اتیش میکشه"
ون چینگ هم خنده ای کرد
"بعید نیست اتیشت بزنه، برادر زادش رو اغفال کردی، باهاش خوابیدی، ازش بچه داریريال از مهم تر تو یه مردی و یه پری دریایی"
وی ووشیان
"اگه انسان بودم که باردار نمیشدم"
ون چینگ
" نکته خوبیه"در حال حرف زدن بودن که ون نینگ نزدیکشون شد.
ون چینگ به برادرش نگاه کرد و از جاش بلند شد و به سمتش رفت
"خسته نباشی"
ون نینگ قرقاول هایی که شکار کرده بود رو به ون چینگ داد وگفت
" ممنون اینا برای جشن فردا"
وی ووشیان اهی کشید و گفت
"7 سال چه به سرعت گذشت"
ون چینگ
"اره بچه ها زود بزرگ میشن"
وی ووشیان
"مثل باباشه"پارت بعدی رو یکی دوساعت بعد میزارم

ŞİMDİ OKUDUĞUN
عاشقت شدم
Hayran Kurguعاشقت شدم .....بدون هیچ دلیلی......مهم نیست تو چی هستی.....چه موجودی هستی....فقط اینو بهت میتونم بگم که من عاشقت شدم بدون هیچ دلیلی دوست دارم با من باش حتی اگه هزاران سال بگذره بازم عاشقتم