لان وانگجی از دست وی ووشیان اهی کشید این پسر زیادی بازیگوش بود. بعد کمی گشتن توی بازار اونها به سمت عمارت جیانگ رفتن.
جیانگ چنگ وی ووشیان رو به خاطر این همه بازی گوشی سرزنش میکرد حتی با این که میدونست به هیچکدوم از حرفا گوش نمیده.
جیانگ چنگ روبه لان وانگجی کرد
"چقدر دیگه اینجا میمونید؟"
لان وانگجی
"فردا صبح"
وی ووشیان با شنیدن این حرف اخمی کرد
"زود میری"
لان وانگجی
"کار دارم"
جیانگ چنگ اروم زد تو کمر وی ووشیان
"همه که مثل تو علاف نیستن."
وی ووشیان
"اینم حرفیه ولی حیف شد"
جیانگ چنگ
"تو هم به جای تنبلی یکم کمک کن"
وی ووشیان با بی میلی تمام گفت
"باشه"
جیانگ چنگ
"ادم رو پشیمون میکنی باهات حرف بزنه"
وی ووشیان
"چنگ چنگ اینقدر بدجنش نباش دیگه"
جیانگ چنگ
"یه روز خودم تو رو میکشم"
وی ووشیان
"ارزو بر جوانان عیب نیست"
جیانگ چنگ اروم زد تو کمر وی ووشیان از پیشش دور شد.
وی ووشیان
"منم باهات بیام؟"
لان وانگجی
"هرچی کمتر تو دید باشی بهتره"
وی ووشیان
"باشه پس امشب بیا تو اتاق من بخوابیم"
لان وانگجی اهی کشید، میدونست تا توی اتاق وی ووشیان نخوابه دست از سرش بر نمیداره.
"باشه"
وی ووشیان از خوشحالی لان وانگجی رو بغل کرد و ازش جدا شد و با سرعت از جلوی چشم لان وانگجی ناپدید شد.
"وی یینگ"
بازم اهی کشید این پسر ادم بشو نبود و نخواهد شد چون اصلا ادم نیستش.
به سمت اتاقی که توش بود رفت تصمیم داد کمی گیوچین بنوازه.
{شب}
لان وانگجی جلوی اتاق وی ووشیان قرار گرفت، براش عجیب بود چی باعث شده بود که وی ووشیان بعد اون همه خوشحالی برای این که به اتاق میاد بگه دیگه نیاد.
نگران وضعیت وی ووشیان شده بود، در زد ولی وی ووشیا جواب نداد، براش عجیب بود چرا اتاقش نسبت به اتاق های دیگه خیلی دور بود.
داخل شد که دید وان بزرگ چوبی وسط اتاق قرار داره و و وی ووشیان داخل اون قرار داره.
این که وی ووشیان نصفه شب حموم میکرد عجیب نبود این که چرا نفس نفس میزد و از درد به خودش میپیچید عجب بود.
"وی یینگ"
وی ووشیان با شنید صدای لان وانگجی چشماش رو بز کرد و به اون نگاه کرد
"مگه...نگفتم...نیا"
وی ووشیان نمیتونست درست جملش رو بگه این باعث شد ان وانگجی بیشتر نگران بشه.
"چی شده؟"
وی ووشیان
"نزدیک تر...نیا"
الان وانگجی
"چرا؟"
وی ووشیان ناچار بود همه چیز رو توضیح بده.
"ببین لان ژان میدونی که من پری دریایی هستم اما من توی یه چیزی با اونا فرق دارم"
لان وانگجی
"چه فرقی؟"
وی ووشیان سعی کرد صورت سرخ شدش رو مخفی کنه
"از نظر ظاهری من یه مردم ولی امیال زنانه دارم"
لان وانگجی با شنیدن این شوکه شد
"یعنی میگی که..."
وی ووشیان با خجالتی که از بعید بود گفت
"اره من نمیتونم با زنا باشم به جاش من..."
حرفش رو ادامه نداد و سرش رو توی اب فرو برد.لان وانگجی متوجه منظور وی ووشیان شد و گوشاش هم سرخ شد.
"درد داری؟"
وی ووشیان سرش رو بیرون اورد
"اره"
لان وانگجی
"یعنی چندین ساله این درد رو تحمل کردی؟"
وی ووشیان
"من که نمیتونم با هر کسی باشم"
لان وانگجی به سمت وی ووشیان رفت و سر اون رو نوازش کرد. به طرز عجیبی به سمتش کشیده میشد.
سر وی ووشیان رو بالا اورد و لباهاشو روی لباس وی ووشیان گذاشت.
وی ووشیان از کار لان وانگجی شوکه شده بود ولی هیچ تلاشی برای جا کردن خودش از لان وانگجی نمیکرد.
دستش رو بالا برد و پشت سر لان وانگجی گذاشت و بوسشون رو عمیق تر کرد.
کمی بعد لان وانگجی اروم از وی ووشیان جدا شد و نگاهی بهش انداخت، از چهره وی ووشیان معلوم بود خواستش با یه بوسه حل نمیشه.
رویه لباسش و وسایلش رو در اورد روی میز گذشت و به سمت وی ووشیان رفت.
اون رو از توی وان برداشت و روی تخت گذاشت و مشغول خشک کردن بدن وی ووشیان شد.
چند دقیقه بعد وی ووشیان به خاطر درد به خودش میپیچید و بلاخره باله وی ووشیان به پاهاش تبدیل شد.
"درد داره"
لان وانگجی پیشونی وی ووشیان رو بوسید و ازش پرسید
"چیکار کنم برات؟"
وی ووشیان یقه لان وانگجی رو گرفت و پایین کشیدش و مشغول بوسیدن لان وانگجی شد و بعد اروم ازش جدا شد
"برام تا تهش رو انجام بده"
لان وانگجی کمی مکث کرد ولی اخرسر گفت
"باشه"

KAMU SEDANG MEMBACA
عاشقت شدم
Fiksi Penggemarعاشقت شدم .....بدون هیچ دلیلی......مهم نیست تو چی هستی.....چه موجودی هستی....فقط اینو بهت میتونم بگم که من عاشقت شدم بدون هیچ دلیلی دوست دارم با من باش حتی اگه هزاران سال بگذره بازم عاشقتم