پارت 29

1.3K 264 10
                                    


{یک ماه بعد}
وی ووشیان در حال خوردن سوپی بود که ون چینگ براش درست کرده بود، هیمن طور داشت میخورد که درد شدیدی داخل شیکمش حس کرد که کاسه سوپ از دستش افتاد زمین و خورد شد.
وی ووشیان شکمش رو گرفته بود و از روی درد داد و ناله میکرد که حس کرد زیرش خیس شده
وی ووشیان با ناله گفت
"الان مگه وقتش بود؟ "
بعد این حرف داد بلند تری زد که در اتاق با شدت ون نینگ و ون چینگ داخل شدن.
ون چینگ به وی ووشیان کمک کرد دراز بکشه و وضعیتش رو چک کرد، رو به ون نینگ کرد
"برو همه وسایل لازم رو بیار"
ون نینگ
"باشه"
ون نینگ به سرعت بیرون رفت تا وسایل لازم رو بیاره.
ون چینگ دست وی ووشیان رو فشار داد
"تحمل کن الان میادش"
وی ووشیان با ناله و نفس نفس زدن هاش گفت
"خیلی.....درد....داره."
ون چینگ
"میدونم تحمل کن"
ون نینگ بعد مدتی از راه رسید و وسایل رو به ون نینگ داد
"ون نینگ قبلا همه توضیح ها رو بهت دادم زود باش"
ون نینگ سری تکون داد، میدونست این کار رو باید خودش انجام بده به هر حال وی ووشیان یه مرد بود و ون چینگ  نمیتونست این کار رو بکنه.
ون نینگ با این که استرس داشت کارش رو شروع کرد، ناله و صدای داد وی ووشیان هر لحظه بلند تر میشد و دست ون چینگ رو فشار میداد
ون چینگ
"باید تحمل کنی وی ووشیان"
وی ووشیان با ناله بلند گفت
"درد داره"
ون چینگ
"زور بزن وی ووشیان"
بقیه مردم با نگرانی جلوی خونه ایستاده بودن، حتی با این که بیرون بودن صدای ناله و داد میشنیدن.
بعد گذشت چند دقیقه صدای وی ووشیان قطع شد و همه نگران شده بودن که با صدای گریه بچه همه خوشحال شدن و به شادی پرداختن.
ون رو که اونجا بود پرسید
"پدر بچه کیه؟"
عموی سوم
" ون چینگ گفته همسرش توسط یه روح کشته شده و ازمون خواسته بود چون تو دوران حساسی بود زیاد به روش نیاریم "
ون رو
"که اینطور زن بیچاره"
ون چنگ با یه بچه پیچیده شده توی یه پارچه تمیز بیرون اومد
"بچه دختره یا پسر؟"
ون چینگ با لبخند گفت
"یه پسر سالم من برم تمیزش کنم "
"حال وی ژان چطوره؟"
"اره حالش چطوره؟ صدای داد و نالش تا بیرون هم میومد"
" حتما خیلی دردش اومده تو این شرایط باید همسر ادم پیشش باشه"
"اره موافقم بیچاره هم زود بیهو شده و هم تو این سن باید تنهایی بچه بزرگ کنه"
ون چینگ اهی کشید وگفت
"خوبه فقط بیهوش شده که با کمی خوابیدن بهتر میشه  شما ها هم برید خونه هاتون"
کم کم بقیه پراکنده شدن و ون چینگ هم رفت بچه رو تمیز کنه ولی ون رو همونجا مونده بود نمیدونست چرا اونجا وایساده ولی دلش میخواست هم بچه رو از نزدیک ببینه و هم مادر بچه رو.
بعد کمی این پا و اون پا کردن تصیمی گرفت بره خونش.
از اون طرف ون نینگ با اب و دستمال بدن وی ووشیان رو تمیز کرد ولباس تمیزی تنش کرد، خوشحال بود الان هر دوتاشون توی سلامت کامل بودن.
بعد چند دقیقه خواهرش همراه بچه اومد داخل
"آ-نینگ ممنون از کمکت"
ون نینگ سری تکون داد
"کاری نکردم"
یهو بچه شروع به گریه کردن کرد
"حالا بچه رو چیکار کنیم؟ به شیر مادر نیاز داره"
ون چینگ
"بزار وی ووشیان بیدار بشه درموردش حرف میزنیم"
ون نینگ
"فامیلی بچه لان میشه یا وی؟"
ون چینگ به بچه نگاه کرد
"حتی اگه وی ووشیان یه پری دریایی باشه این بچه یه جورایی نامشروع حساب میشه تازه پدر بچه هم ازش خبر نداره پس همون وی"
ون نینگ سری تکون داد، حق با خواهرش بود.
بعد گذشت چند ساعت بلاخره وی ووشیان بیهوش اومد.
"بچم"
ون نینگ بالا سرش رفت
"الان به خواهر میگم پسرتون رو بیاره"
سریع از خونه خارج شد و به سمت جایی که خواهرش با بچه بود رفت.
وی ووشیان لبخندی زد، پس بچشون پسر بود، دوست داشت بره به لان وانگجی خبر بده ولی شک داشت قوم لان اینو قبول کنه پس مخفی کردن ماجرا به نفع همه بود.
ون نینگ و ون چینگ وارد اتاقش شدن، ون نینگ به وی ووشیان کمک کرده بشینه، ون چینگ بچه رو توی بقل وی ووشیان گذاشت
"یه پس سالم و قوی"
وی ووشیان در حالی که از خوشحالی اشک میریخت گفت
"ممنونم، از هردوتانون ممنونم"
ون چینگ سر وی ووشیان رو نوازش کرد
"ما وضعیفمون رو انجام دادیم"
ون نینگ به بچه نگاه کرد
"حالا اسم بچه رو چی میزارید؟"
وی ووشیان با یه دستش اشکاش رو پاک کرد و با لبخند گفت
"یوئه فِن"
صورت کوچیک پسرش رو نوازش کرد
"ماه من به این دنیا خوش اومدی"

عاشقت شدم Donde viven las historias. Descúbrelo ahora