برای عاشق تو بودن

301 60 74
                                    

«مینهو؟»

تمین بارها و بارها مینهو رو صدا کرده بود اما هیچ جوابی دریافت نمیکرد . سراسیمه مسیر بین اتاق خودش و مینهو رو عقب و جلو میکرد . توی سرویس های بهداشتی سرک میکشید . در هر اتاقی رو باز میکرد اما هیچ خبری از مینهو نبود . بغض داشت به گلوش فشار می آورد و سوزش اشک چشم هاش رو به دو کاسه ی خون تبدیل کرده بود .

«مینهو!!»

بی فایده بود. مینهو نبود . نه خودش و نه وسایلش .

«مینــهو!؟»

بی فایده بود اما تمین دست از صدا کردن و گشتن برنمیداشت . نبودن مینهو مثل کابوسی بود که تمین نمیخواست به حقیقت بپیونده . نه الان و نه هیچ زمان دیگه ای.

خفان ، فضای خونه ی خانواده ی رو در بر گرفته بود و بجز صدای فریاد های «مینهو،مینهو» ی تمین حتی صدای نفس هم شنیده نمیشد .

کیبوم روی کاناپه نشسته بود . اشک گونه هاش رو خیس کرده بود و برای بلند نشدن صدای هق هقش کف دستش رو روی دهنش فشار میداد .

جینکی به کانتر اشپزخونه تکیه داده بود و در حالیکه شیشه ی عینکش رو با دستمال تمیز میکرد به این فکر میکرد که چقدر نیاز به یک نخ سیگار و یک خواب طولانی داره . عذاب وجدان درونش ریشه دونده بود و حالا داشت ریشه ش رو نابود میکرد .

«مامان؟ مینهو رو ندیدی؟ مینهو کجاست؟»

نگاه جینکی بلند شد و روی تمین ثابت موند . جلوی مادرش ایستاده بود و سعی میکرد آخرین ذره های غرورش رو با نگه داشتن اشک هاش حفظ کنه . صداش از ترس ناشناخته ی از دست دادن مینهو میلرزید و حاضر نبود با دیدن واکنش مادرش حقیقت رو قبول کنه .

YinDonde viven las historias. Descúbrelo ahora