یینِ من

324 58 56
                                    

«بابا، چرا همه ی دوستام میتونن گرگ شن و من نمیتونم؟»

پرسش پسربچه ی نُه ساله ی جینکی با بغض محسوسی بین گلوش باعث شد جینکی توی زانو هاش احساس ضعف کنه . به خوبی به یاد داشت که چطور توی جواب دادن به چنین سوالی درمونده شده بود و در جواب تمینی که با چشم های کنجکاو و غمگین نگاهش میکرد ، تنها قطره ای اشک ریخت و پسرک رو بین بازوهای حمایتگرش فشرد .

اون روز به خودش قول داد روزی تمین رو از این غم نجات بده و حالا که با تحقق این هدف تنها چند قدم فاصله داشت ، قلبش از تپیدن نمی ایستاد .

با اینکه جینکی انتظارش رو نداشت افراد زیادی که هرگز فکرش رو نمیکرد اونجا ببینه ، اما مجبور شد در مقابل سوال های متعدد و نگاه های پرسشی همه ی اون ها ، خبر داغی که حاملش بود رو منتشر کنه .

هرچند ترجیح داد در حضور تمین ، از گفتن اخبار مربوط به گرگ شدن تمین پرهیز کنه . چون حقیقتا، مطمئن نبود تمین چه واکنشی نشون میده .

بنابراین فقط به اخبار مینهو تیکه کرد .

«آزمایشاتی که امشب انجام دادم نشون داد اگه به مینهو خون حامل هورمون های انسانی تزریق شه در حدی که به هورمون های گرگینه ایش غالب شه ، میتونه شیفت کنه . هرچند حدس میزنم شیفتش به شدت دردناک باشه اما اگه بتونه تحمل کنه ارزشش رو داره»

تمین در مقابل توضیحات جینکی ناگهان با صدایی که بی اراده بلندتر از حالت عادی بود پرسید

«اگه بتونه تحمل کنه!؟ اگه نتونه چی؟»

Yinحيث تعيش القصص. اكتشف الآن