هه جین ماگ حاوی دمنوش رو جلوی تمین گرفت و در همون حال گفت
«باید همون روزها تو دانشکده یه بلایی سرش میاوردم تا امروز اینطوری دم در نیاره! واقعا کی فکرشو میکرد اون پسر خل و چل شاهزاده باشه؟!»
تمین دمنوش رو به بینیش نزدیک کرد و بو کشید . چند روزی بود دل درد امانش رو بریده بود و با هیچ دارویی خوب نمیشد .
هه جین همچنان داشت غر میزد .
«به چه حقی به خودش اجازه میده با یکی اینطوری رفتار کنه؟ گیریم مملکت ارث باباشه صاحب مردم که نیست!!»
سم هیون با نگاهی بی تفاوت ، هه جین رو که دور خونه میچرخید و کارهای مختلف انجام میداد و لبهاش لحظه ای از غر زدن نمی ایستاد ، دنبال میکرد . بعضی وقت ها با خودش فکر میکرد چرا با وجود اینهمه غرغرو بودن هه جین همچنان اینطور عاشقشه؟
«تمین شی! باید اون لحظه هرچی کاسه بشقاب بود رو تو سرش خالی میکردی تا بفهمه با کی طرفه!»
سم هیون که حس میکرد حوصله اش از اینهمه غر زدن های هه جین سر رفته با تمسخر گفت
«بعد ببخشید دقیقا با کی طرفه؟»
هه جین نگاه گیجش رو به تمین داد و با مکث کوتاهی گفت
«خب..با تمین شی! با خونواده ی شما!»
تمین بی اراده زیر لب نیشخند زد اما سم هیون بجاش جواب داد
«اونوقت خونواده ی ما در مقابل سونگجو چه پوخیه؟ خود تو همین الان ببینیش باید نود درجه خم شی!! گذشت اون زمانی که نمیدونستی کیه و چیکاره ست!!»
هه جین خاموش و ساکت روی مبل نشست . سم هیون درست میگفت اما باز هم معتقد بود اینکه سونگجو چه کسی بود و چه جایگاهی داشت به این معنی نبود که میتونست هرطور میخواد با بقیه رفتار کنه . درست مثل این بود که داشت از قدرتش سو استفاده میکرد!
تمین ، پتویی رو که سم هیون براش آورده بود بیشتر دور خودش پیچید و پاهاش رو توی شکمش جمع کرد . عالی میشد اگر این دل پیچه دست از سرش برمیداشت تا میتونست تمرکز کنه و درست فکر کنه . اما ... به چی باید فکر میکرد؟ در چه مورد تصمیم میگرفت؟
به زندگی ای که توش هیچ چیزی طبق خواسته ی خودش انجام نمیشد ؟ به فراری که نمیتونست بکنه؟ به عشقی که نمیتونست داشته باشه؟
دل پیچه ش شدت میگرفت وقتی به رابطه ش با مینهو فکر میکرد . اونها سولمیت بودن . حتی زمانیکه هیچ کاری نمیکرد هم تمام وجودش خواستن مینهو رو فریاد میزد .
ممکن بود مینهو دیگه نخوادش؟ ممکن بود چون آلفا شده مینهو طردش کنه؟ ممکن بود مینهو زیر سولمیت بودنشون بزنه و با یک زن ازدواج کنه؟ یک زن عادی هم نه ... یک شاهزاده!
KAMU SEDANG MEMBACA
Yin
Fiksi Penggemar[کامل شده] - عشق چیزی جز پذیرفتن تفاوت ها نیست، عشق چیزی جز درهم پیچیدن شباهت ها نیست. عشق یعنی تاریکی های وجودت را دیدن، عشق یعنی چشم بر روی روشنی هایت نبستن. عشق سقوط آزادایست بر فراز کوه های اعتمادی که از هم آغوشی قلب تپنده م و چشم های تب دارت ب...