با خستگی خودش رو روی تخت رها کرد و چشم هاش رو بست . مدتی میشد که علاوه بر دلدرد و دلپیچه ی مداوم ، عضلات کمرش هم درد میگرفتن و گهگاهی حالت تهوع چنان بهش فشار می آورد که تحمل کردنش غیر ممکن میشد . حس میکرد روی معده ش میسوزه و با هر غذایی که فرو میفرستاد این سوزش شدید تر از قبل میشد . چندین بار برای علائمش به چند دکتر عمومی مراجعه کرده بود اما کسی چیزی از وضعیتش دستگیرش نمیشد . در آخر به اصرارهای مکرر سم هیون و مادرش یک آزمایش چکاپ کلی داد که هنوز جوابش نیومده بود .
با وجود همه ی اینها موفق شده بود فیلم برادری فیلم سینماییِ "آخرین ولیعهد" رو با موفقیت پایان برسونه .
زندگیش تو دو ماه گذشته تغییر کرده بود . خیلی هم تغییر کرده بود .
لی تمین ، پسری که یک روز به عنوان یک مدل ژاپنی پا به این خاک گذاشته بود ، حالا تبدیل شده بود به ستاره ای که عکس هاش توی خیابون ها ، روی بدنه ی اتوبوس ها ، روی دیوار های ایستگاه های مترو و توی برنامه های تلوزیونی مختلف به چشم میخورد .
بعد از اولین کنفرانس مطبوعاتی فیلم ، شهرتش ناگهان چندین برابر شده بود و تجربه ای جدید رو برای تمین به ارمغان می آورد . مردم کوچه و خیابون ها درموردش حرف میزدن ، جوون ها و نوجوون ها اسمش رو میدونستن ، تعدادی به دنبال شجره نامه ش بودن و ازش به عنوان "ولیعهد دوم" یاد میکردن .
تمین صادقانه اعتراف میکرد که از این تجربه لذت میبرد .
اولین باری که میزان شهرتش رو کرد کرد زمانی بود که بعد از پخش اولین تیزر تبلیغاتی "آخرین ولیعهد" ، به یک بنگاه معملات املاک رفته بود تا برای خودش دنبال خونه بگرده . خانومی که مسئول پیشنهاد ملک بود به سرعت شناختش و تنها ظرف چند دقیقه تمین در حال عکس گرفتن و امضا دادن به تقریبا نیمی از افراد حاضر در اون شرکت ساختمونی بود .
![](https://img.wattpad.com/cover/203380695-288-k152343.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
Yin
Fanfic[کامل شده] - عشق چیزی جز پذیرفتن تفاوت ها نیست، عشق چیزی جز درهم پیچیدن شباهت ها نیست. عشق یعنی تاریکی های وجودت را دیدن، عشق یعنی چشم بر روی روشنی هایت نبستن. عشق سقوط آزادایست بر فراز کوه های اعتمادی که از هم آغوشی قلب تپنده م و چشم های تب دارت ب...