هشدار
هیچی دیگه همین فقط هشدار 😁
_____________________________________________وقتی جینکی ساعت ۱۲ شب ازش خواست همراهش بره و با لحن جدی ای گفت که میخواد باهاش صحبت کنه ، جونگهیون مطمئن بود موضوع جدی ای پیش اومده .
بدون مقاومت اوورکتش رو روی شونه ش انداخت و همراه با جینکی از خونه بیرون زد .
خونه ی مادرشون تو محله ی متوسطی از شهر قرار داشت که کوچه هاش تنگ و باریک بود و خونه ها دیوارهای کوتاهی داشتن . اما نکته ی تحسین برانگیز این کوچه ها گل های خوشبوی همیشه بهاری بودن که تو هیچ فصلی از سال خشک و پژمرده نمیشدن .
جونگهیون خودش رو روی نیمکتی که کمی بالاتر از ساختمون خونه ی خودشون قرار داشت رها کرد و به آسمون زل زد .
امشب هوا صاف بود و ستاره ها چشمک میزدن اما سوز بیشتری می اومد .
جینکی ساکت و آروم کنار جونگهیون نشست . بعد از فعالیت هایی که با کیبوم داشت کمی احساس خستگی میکرد اما خوشحال بود که کیبوم به خواب رفته بود و میتونست از این فرصت برای حرف زدن با جونگهیون استفاده کنه . هرچند تصمیمی نداشت به این زودی حرف بزنه و خوشحال بود از اینکه جونگهیون هم عجله ای برای دونستن نداشت .
صدای تق فندک رو که شنید سرش رو به سمت جونگهیون چرخوند . سیگاری نبود اما میدونست چیزی که بین لبهای جونگهیون درحال شعله ور شدنه یک مالربروی فیلتر داره .
«از کی سیگار میکشی؟»
جونگهیون دود سفید رو از بین لب هاش بیرون داد . نگاهش تلخ بود و روی لب هاش پوزخند تلخ تری نشسته بود .
VOUS LISEZ
Yin
Fanfiction[کامل شده] - عشق چیزی جز پذیرفتن تفاوت ها نیست، عشق چیزی جز درهم پیچیدن شباهت ها نیست. عشق یعنی تاریکی های وجودت را دیدن، عشق یعنی چشم بر روی روشنی هایت نبستن. عشق سقوط آزادایست بر فراز کوه های اعتمادی که از هم آغوشی قلب تپنده م و چشم های تب دارت ب...