آرامشی با طعم لیمو

380 59 121
                                    

این روزها ، هر طلوع خورشید به معنای تجربه ی جدیدی در زندگی مینهو بود.

خانواده ی لی برای مینهو اتاق مهمانشون رو آماده کرده بودن اما مینهو خوابیدن توی اون اتاق رو مستقیما رد کرد و با خوابیدن روی تخت تمین کاملا موضع خودش رو اعلام کرد .

اما این انتهای قصه نبود! مینهو میخواست تمین کنارش بمونه و تمین، خجالت زده و شرمگین از نگاه هایی که پدر و مادرش بهش حواله میکردن ، تصمیم گرفت شب ها تا خوابیدن مینهو اونجا بمونه و وقتی از عمق خوابش مطمئن میشد، خمیازه کشان و آه کشان ، اتاق گرم و نرمش رو به آلفای سیاه میبخشید و به سمت اتاق کوچیک مهمان میرفت و طولی نمیکشید که از فرط خستگی به خواب عمیقی فرو میرفت.

از طرفی دیگه مینهو نیمه های شب بیدار میشد و با دیدن جای خالی تمین کمی دلش میگرفت . خودش هم نمیدونست چرا میخواد که تمین مدام کنارش باشه و لحظه ای هم دست از سر اون پسر مو سفید برنمیداشت اما این رو میدونست که حضور تمین بهش حس خوبی منتقل میکرد.

شاید هم به پروانه های توی شکمش ، که تنها با دیدن تمین شروع به بال زدن میکردن ، وابسته شده بود!

با این وجود ، تنها کاری که میکرد فرو کردن صورتش میون بالش های تمین بود ، جایی که بیشترین بوی فرومون تمین رو میداد.
حتی بویی که از تمین متساعد میشد هم برای مینهو آرامش بخش بود. ترکیبی از بوی لیمو، جزمین، کوهستان و نعنا. بوهایی که حس آزادی و رهایی داشتن و احساسات درهم و پیچیده ی مینهو رو از هم باز میکردن و روحی آروم رو به مینهو میبخشیدن . آلفای سرکشی که تسلیم فرومون های یک اومگا میشد.

YinDonde viven las historias. Descúbrelo ahora