تاوان مادر بودن

204 38 168
                                    

هیچکس در دنیا حال این روز های کیبوم رو نمیفهمید .

دور بودن از فرزندی که اوقات سختی رو سپری میکرد چیزی کمتر از یک شکنجه ی بی وقفه نبود . اگر بخاطر دادگاه های جینکی و جونگهیون نبود ، کیبوم تا الان همه چیز رو برای بودن در کنار تمین پشت سر گذاشته بود .

اما در اون شرایط نمیتونست به همسر و برادرش پشت کنه . با تمین هر روز تماس میگرفت و از شرایطش با خبر بود . سعی میکرد نکاتی درمورد بارداری بهش بگه و راهنماییش کنه و خیالش راحت بود که افرادی وجود داشتن که مواظبش باشن . اما جینکی و جونگهیون در این کشور هیچکس رو بجز کیبوم نداشتن .

باید تا زمان انتقال جونگهیون و جینکی به کره این شرایط رو دووم می آورد .

بشقاب غذاش چند دقیقه ای بود که جلوش بود اما میلی به خوردن نداشت .

خونه ای که روزی صدای خنده های شاد خانواده ش توش میپیچید حالا انقدر سوت و کور بود که گویا خاک مرده توش پاشیده بودن .
کیبوم حتی دل و دماغی برای گردگیری هم نداشت و همه جا خاک نشسته بود .

درست مثل خونه ای که هیچ صاحب خونه ای نداشت .

آهی از سینه ش بلند شد و قاشقش رو توی دست گرفت . باید توی چنین شرایطی خودش رو حفظ میکرد تا بتونه از پس شرایط سخت تر هم بر بیاد . هنوز هم خانواده ش بهش احتیاج داشتن .

قاشقش رو توی بشقاب فرو کرد و با از غذای بی رنگ و رویی که با بی رغبتی درست کرده بود پرش کرد .

هنوز قاشق به دهنش نرسیده بود که موبایلش روی میز شروع به ویبره رفتن کرد .

YinDonde viven las historias. Descúbrelo ahora