شورشی که در ذهن و قلب هردو بود بعد از اون شب تبدیل به آرامش شده بود . پیمانی که از اول بسته شده بود و رویایی که از ابتدا ساخته شده بود .
آغوشی که روح بخشید و کلماتی که جان بخشیدن .
تمین یک عاشقِ دلخور بود . بهانه گیر از چهارسال غیبت عشقی که جای خالیش توی قلب تمین درحال تبدیل شدن به مرداب بود .
مینهو یک عاشقِ شرمنده بود . پشیمون از چهارسال غیبتی که مرداب رو درون قلب تمین بوجود آورده بود .
تمین به سادگی مینهو رو نبخشید و مینهو پذیرفته بود که برای بخشیده شدن باید تاوان این چهارسال رو پس بده .
هرطور که تمین میخواد .
اون شب و آغوش هاش کوتاه تر از چیزی که قلب هاشون میخواست بود . وقتی تمین از اتاق مینهو بیرون اومد ، هیچکس توی سالن پذیرایی نبود . ندیمه ی پادشاه بهش گفته بود پادشاه و شاهزاده ها به اتاق هاشون برگشتن و دوست های تمین توی ون منتظرشن .
تمین خوشحال شده بود که کسی از خاندان سلطنتی اونجا نبود چون نمیدونست چطور میتونست بوی باقی مونده ی فورمون مینهو روی بدن خودش رو توضیح بده .
وقتی به خونه رسید سم هیون اونجا نبود . تمین حدس میزد با دوست دخترش بیرون باشه و نمیتونست از این بابت کمی بیشتر از کمی خوشحال نشه.
بدون اینکه نگران اذیت ها و تیکه پرونی های سم هیون باشه به پهنای صورت لبخند میزد و ذوقش رو پنهان نمیکرد .
مینهو براش توضیح داده بود که چطور حق استفاده از هیچ وسیله ی ارتباطی ای رو نداره و نمیتونه از قصر بیرون بره. تمین رو متوجه کرده بود که نمیتونه تضمینی برای دیدار بعدیشون داشته باشه .
ESTÁS LEYENDO
Yin
Fanfic[کامل شده] - عشق چیزی جز پذیرفتن تفاوت ها نیست، عشق چیزی جز درهم پیچیدن شباهت ها نیست. عشق یعنی تاریکی های وجودت را دیدن، عشق یعنی چشم بر روی روشنی هایت نبستن. عشق سقوط آزادایست بر فراز کوه های اعتمادی که از هم آغوشی قلب تپنده م و چشم های تب دارت ب...