کسی مثل تو

297 53 367
                                    

همه چیز انقدر سریع اتفاق افتاده بود که تمین نمیدونست باید چه واکنشی نشون بده . انقدر از دیدن مینهو شوکه شده بود که حتی نفهمید کی ماشین شروع به حرکت کرد .

تنها چیزی که میفهمید بوی فرومونی از مینهو بود که تمام کابین ماشین رو پر کرده بود و همچنین ضربان تند قلب خودش که انگار توی گوشش میتپید.

توی ماشینی که حالا فهمیده بود لیموزینه ، در کنار مینهو نشسته بود و مردی که همین چند دقیقه ی پیش دزدیده بودش ، مقابل مینهو و خودش نشسته بود و داشت با نیش بازی به هردوی اونها نگاه میکرد .

تمین گیج و مبهوت از اتفاقی که فقط طی چند دقیقه رخ داد زمزمه کرد

«شما منو دزدیدین...»

مینهو درست چند ثانیه بعد از اینکه جمله ی آروم تمین رو متوجه شد خنده ی بلندی سر داد . وقتی تعجب تمین رو از خنده ی بلندش‌ دید ، در حالیکه سعی میکرد با چند سرفه ی کوتاه خودش رو کنترل کنه گفت

«من میخواستم خودم بیام و ازت بخوام که باهام بیای ولی عمو گفت اینطوری هیجان انگیز تره و این خاطره رو هیچ وقت فراموش نمیکنی

مرد چرم پوش ، حالا خنده ش پهن تر از قبل شده بود . در ادامه ی حرف مینهو گفت

«و مطمئنم که هیچ وقت یادت نمیره

بعد از کمی مکث ، با دیدن صورت مات تمین در حالیکه دستش رو دراز میکرد ، ادامه داد

چویی سانگهون هستم. عموی مینهو . اما ترجیح میدم هون صدام کنی

YinWhere stories live. Discover now