ریشه ای برای تبر

150 37 90
                                    

<برخی از وقایع این چپتر یک شب قبل از اکران فیلم اتفاق افتاده>

کتاب هاش رو گوشه ی اتاق روی هم گذاشته بود و با آرامش قفسه ها رو تمیز میکرد .

هیچکس متوجه نمیشد که این کتابها چه ارزشی براش داشتن . به یک به یک این کتابهای احساسی مادرانه داشت . یا شاید هم نه... احساسی خدایانه .

حس میکرد یک خداست و تمام این کتابها سرزمین هایین که خودش خلق کرده . انسانهایی که خودش آفریده . دردهایی که خودش داده و موهبت هایی که خودش تقدیم کرده .

نویسنده بودن برای سانگهون یک شغل نبود . یک سبک زندگی بود .

اگر قوه ی تخیل و دنیای غیر واقعیش رو که از هر حقیقتی براش قابل لمس تر بود ازش میگرفتن ، هیچ چیز برای از دست دادن نداشت .

با از بین رفتن گرد و خاک های آزار دهنده ی قفسه ، اولین کتاب رو برداشت .

«نبرد آب و آتش»

نبرد آب و آتش اولین کتابی بود که در ۲۵ سالگی نوشته بود . داستان زندگی پادشاهی که نمیخواست پادشاه باشه اما بهترین ‌پادشاه سلسله ی خودش شده بود .

جلد سیاه مات و نوشته های طلاکوب شده ی برجسته ی روش همیشه مورد علاقه ترین دیزاین در بین کتاب هاش باقی می موند .

انگشتش رو روی اسم نویسنده کشید و با حس برجستگی ای اسم طلایی رنگ لبخندی کمرنگ روی لب هاش نشست .

«لی سوبین»

سالها بود که با این اسم کتاب مینوشت . سالها بود که تصمیم گرفته بود با اسمی که برای چویی ها در عین آشنا بودن نا آشنا بود بهشون انتقاد کنه . سالها بود که چویی سوبین رو تبدیل به لی سوبین کرده بود و از این راه نفرتش رو ابراز میکرد .

کتاب رو با آهی کشیده و طولانی توی قفسه گذاشت . دستش رو به سمت کتاب بعدی دراز کرد اما با شنیدن صدای نوتیفیکیشن های پشت هم و بلند گوشیش توجهش به موبایل مشکی رنگ افتاده روی میز تحریرش جلب شد .

با کنجکاوی به سمت موبایلش رفت . نوتیفیکیشن ها از اپلیکیشن های متفاوتی بود اما چیزی که نظرش رو توی همه جلب میکرد اسم «لی تمین» بود .

اخم هاش رو توی هم کشید و روی آخرین پیام رو لمس کرد .

با چیزی که دید چشم هاش رو روی هم فشرد . چیزی که ازش وحشت داشت ، داشت اتفاق می افتاد . حدس میزد تمین باردار باشه اما نمیدونست چطور جینکی انقدر برای گفتن این حقیقت بهش دست دست میکرد .

YinOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz