«کشتی های مسافربری قانونی معمولا از بندر فوکوکا به سمت بوسان میرن . تو روشنایی روز شیش ساعت و شب دوازده ساعت طول میکشه چون باید سرعتو نصف کرد . ما هم قبلا از همین راه میرفتیم اما یه مدتیه گیراشون زیاده شده برای همین چند ماهه از کیتاکیوشا مسافرا رو میفرستیم به اولسان . اونجا نیروهای خودمون هستن مشکلی پیش نمیاد.»
از نگاه جینکی بی اعتمادی و نا امنی لبریز بود . جینکی همیشه مرد قانون بوده و توی عمرش حتی یک چراغ قرمز رو هم رد نکرده! چطور میتونست حالا بعد از اینهمه سال به این سادگی خودش رو دست این قاچاقچی های انسان بسپره تا از مرز ردش کنن؟!
جونگهیون ِ ریسک پذیر ، برعکس جینکی با دقت نگاهش رو روی نقشه ای که توی تبلت به نمایش داده میشد چرخوند و پرسید
«از کیتاکیوشا تا اولسان چقدر طول میکشه؟»
مرد فربه و تاس کمی چونه ش رو خاروند و بعد از چند ثانیه در پاسخ جونگهیون گفت
«اگه قبل طلوع خورشید ، دور و بر چهار صبح حرکت کنیم ، قبل دوزاده میرسیم . اونجا یکمی باید معطل شیم که ساعت دو ، زمان تعویض شیفت ، بچه ها ما بتونن از گمرک مرزی ردتون کنن .»
جونگهیون جواب مرد قاچاقچی رو با یک «هممم» داد و رو به جینکی کرد .
«از اولسان تا سئول یچیزی حدود سیصد کیلومتره که فکر کنم حدود ۲ ساعت و نیم سه ساعت طول بکشه . یعنی تو فردا چهار صبح حرکت کنی در بدترین حالت شیش عصر پیش تمینی.»
جینکی پوف کشید . کلمه ی «قاچاقچی» و «غیر قانونی» مدام توی سرش میچرخیدن و زنگ میزدن .
DU LIEST GERADE
Yin
Fanfiction[کامل شده] - عشق چیزی جز پذیرفتن تفاوت ها نیست، عشق چیزی جز درهم پیچیدن شباهت ها نیست. عشق یعنی تاریکی های وجودت را دیدن، عشق یعنی چشم بر روی روشنی هایت نبستن. عشق سقوط آزادایست بر فراز کوه های اعتمادی که از هم آغوشی قلب تپنده م و چشم های تب دارت ب...