ساعت ده صبح بود.بلند شدم و دست و صورتمو شستم.یک ساعت دیگه مصاحبه شغلی داشتم.
نامجون هیونگ سوسیس تخم مرغی که پخته بود رو برامون توی پیشدستی گذاشت و آورد سر میز.
نامجون هیونگ:هعی کیم تهیونگ!بد نگذره؟!تو میخابی و من کارارو انجام میدم،خسته که نمیشی؟میخای ازون سرخپوستا بیارم بادت بزنن گرمت نشه؟
تیکه انداخت.خندیدم.
-نه هیونگ خسته نمیشم که،دمتم گرم که صبونه درست کردی.
و لپشو بوسیدم که باعث شد صدای فریادش بلند شه:کیم تهیونگ!
نامجون هیونگ:بس کن!باور کن اگه یکم متشخص باشی قبول میشی!
راست میگفت.هرجا که میرفتم بخاطر دستوپا چلفتی بودنم اخراج میشدم.اخرین بار که سعی کردم کارپاره وقت بگیرم،قهوه رو ریختم رو رییسم!تازه بعدشم بجای عذرخاهی گفتم که رییسم چقد مزاحمه و اون باعث شده که قهوه خراب بشه.مسلما باید اخراج میشدم!
سفره رو جمع کردم و رفتم تو اتاقم.یه پیراهن سفید ساده ویه جین جذب مشکی پوشیدم.کروات زدم و موهامو یه بالا حالت دادم.
سعی کردم مرتب به نظر بیام.عطر ملایم و خنکی زدم و یه خط چشم نازک و یکم برق لب زدم.
من هرگز بدون ارایش جایی نمیرم!
دوست نداشتم کت بپوشم.ولی چون نامجون هیونگ گفته بود خیلی مهمه که شیک و مرتب به نظر بیایم و باید کت بپوشیم.منم به ناچار کتمو پوشیدم.ساعتمو دستم کردم و گوشواره هامو دراوردم.دمپاییامو با کفش های براق مشکیم عوض کردم و یه قرص نعنا انداختم توی دهنم.
نامجون هیونگ:امادهای؟
-اره هیونگ!دارم میام پایین.
من و نامجون هیونگ توی یک اپارتمان کوچیک-که سر جمع ۸۰متر بود-زندگی میکردیم.طبقهی بالا فقط یه اتاق بود ومن اونجا میخابیدم.نامجون هیونگ و جنی نونا هم توی یه اتاق میخابیدن.
جنی نونا فعلا خونه نیست.اون شرکته.مثل جیمین هیونگ.همون شرکتی که الان مصاحبه داریم.
نامجون هیونگ یه دوس دخترداره.اسمش سوهیونگ عه.دختر خیلی خوب و مهربونیه.دوست دبیرستان منم هست.
اون خوشگله.
سوهیونگ نونا دختر واقعا با احساسیه.اون مثله خاهرمه و همیشه به من کمک میکنه.اون واقعا نامجون هیونگو دوس داره.و من مطمئنم که احساسشون کاملا دو طرفهس.زنگ درخورد.
نامجون هیونگ:هی ته!کجا موندی پسر؟بیا سوهیونگ اومده دنبالمون.
ما ماشین نداریم،اینجور مواقع سوهیونگ نونا میاد دنبالمون.رفتم پایین و درو قفل کردم.سوار ماشین شدم و به سوهیونگ نونا سلام کردم.
-سلام نونا!
+بهبه گل پسر!یه حسی بهم میگه امروز قبول میشین،هر سه تاتون.من منشی شخصی رییس شرکتو میشناسم،یاهم دوستیم.اون گفت اقای جون میخاستن برای مصاحبهی شغلی براتون نامه ی دعوت بفرستن ولی شما خودتون دارین برای مصاحبه میرین.
گفتم:پشما-منظورم اینه که اوه خدای من!دعوت نامه؟فا-برای ما؟
سوهیونگ به تلاشم برای مودب بودن خندید.نامجون هیونگ سرشو تکون داد و نشون داد که برام متاسفه.
رسیدیم به شرکت.ساختمونش از همهی کمپانیای کره بزرگتر بود!
(میدونم بیگ هیته:/)
سوهیونگ نونا:من متنظرتون میمونم،برین که نیم ساعت مونده به محاصبه،موفق باشین،فایتینگ!
و مشتامونو به هم زدیم.سوهیونگ اروم لپای جال دار نامجون هیونگو بوسید.
نامجون هیونگ گفت:بریم داخل.
وارد که شدیم،پسری که لبخند مکعبی خوشگلی داشت پرسید:اقایون محترم،ببخشید اما شرکت سهامی خاصه!میتونم بپرسم برای چی تشریف اوردید؟
نامجون دستشو جلو برد:سلام،ما امروز وقت مصاحبه داریم،من کیم نامجون وایشون هم کیم تهیونگ برادرم هستن!
نگهبان با ما دست داد و گفت:بله بله!متوجه شدم،شما تهیونگ شی هستید؟نامجون شی شما میتونید برید بالا،ولی کیم تهیونگ باید با من بیان.
نامجون سر تکون داد و وارد اسانسور شد.
نگهبان با من صمیمانه دست داد و گفت:تهیونگ شی،من دو کیونگسو هستم،رییس گفتن شما مستقیم برین پیششون..و اها راستی،شما استخدامید!
.
.
.پایان پارت اول
YOU ARE READING
ßęçãûšê ï łōvé ÿòú
Fanfiction+احساس میکنم بدنم برای دوس داشتنت کافی نیست!...عشق تو فراتر از بدن من و همهی این دنیاس. . . . =احمق!چرا بخشیدیش؟اون بهت خیانت کرد! -چون دوسش دارم! . . . ٪اههه،چرا هیچ چیز بی نقص نیست؟ برگشتم و به تهیونگ نگاه کردم. +مگه کوری؟ . . . نام:چون دوست دارم...