*د.ا.د تهیونگ*
وقتی از خواب بلند شدم،دلم میخاست بمیرم.
خیلیییییی درد داشتم و خدای من!حتی نمیتونستم بلند شم.
-جونگکوک...
اول از همه شوهرمو صدا کردم که یادم اومد رفته شرکت.دستمو جلوی دهنم گذاشتم تا صدای گریهم بلند نشه. گوشیمو برداشتم و به جیمین هیونگ زنگ زدم. با این حال و روزم نمیتونستم بلند شم برم خونه رو بگردم.
-ا-الو هی...هیونگ.
خیلی خودمو کنترل کردم که هق نزنم ولی موفق نشدم.
صدای نگران هیونگم اومد:تهیونگا؟ خوبی؟
نفسمو ول کردم و گذاشتم اشکام پایین بریزن.
-هیونگ...خونهای؟
+نه.نه چیشده؟
-هیونگ فقط بگو الان کی خونهست؟
+...سوهیونگ و جنی....جیسو هم هست.
-با-باشه بای.
و قطع کردم.با دستای لرزون شمارهی نونامو گرفتم.
+مشترک موردنظر در حال حاضر قادر به پاسخگویی نمیباشد...لطفا بعدا تماس بگیرید.
اشکامو پاک کردم و به جیسو زنگ زدم.اون همسر هوسوکه و در ضمن خیلیم مهربونه.
بوق.بوق.بوق.جواب داد.
+تهیونگ؟
-س-سلام.شما خونه این؟
+اره...چیشده؟
-میشه بیای پیش من لطفا...حالم...
+باشه باشه دارم میام.
جیسو در عرض پنج دقیقه رسید به اتاقم که این شگفت اور بود. اتاق منو اون یه ربع فاصله داشت!(خونه فاکیشون انقد بزرگه)
درو با شتاب باز کرد و تقریبا پرت شد تو.
+تهیونگ؟..چی شدی تو؟
اومد جلو و اشکامو پاک کرد.سرمو به سینش فشرد و بغلم کرد.
+درد کمر و شکمته دوباره؟
اروم کمرمو مالید و لبخند زد.
گفت:به جنی پیام دادم.الان میاد.
جنی و چه یونگ با شتابی بیشتر از جیسو وارد شدن.یه جوری که در میخاست کنده بشه.جنی اخم کرد و نفسشو با عصبانیت بیرون داد. چه یونگ هینی کشید و کنار تختم نشست.رو به جیسو گفت:بازم شکم و کمرشه؟
هق زدم و گفتم:ا-اره...من...باید امبرو ببینم.
...
جنی با عصبانیت گفت:داری میگی با اینکه این وضعو داری دیشب سکس داشتی؟...تهیونگ هیچ فکر کردی ممکن بود کیسه ابت پاره بشه؟....بعد میدونی چقدر زجر میکشیدی؟...
کنارم نشست و اشکامو پاک کرد و دستمو گرفت.
+من برای خودت میگم ته...
سرمو پایین انداختم و گذاشتم اشکام بیان.
من کار اشتباهی نکردم...فقط میخاستم عشقمو نگه دارم.
میخاستم کگه دغدغش فقط یه سوراخه، اونو بهش بدم.تا محبور نشه خودشو پیش دیگران کوچیک کنه.تا مجبور نشه خیانت کنه.
جیمین هیونگ پرید تو.
+تهیونگ!من توضیح میخام.تو سکس داشتی؟
خداروشکر جیسو و چه یونگ برای راحتی من رفته بودن از اتاق بیرون. جیمین هیونگم خودشو سریع رسونده بود خونه پیش من.
بغض کردم.چونهم لرزید و سرمو پایین انداختم.
جیمین چونمو تو دستش گرفت و گفت: داشتی مگه نه؟
با سرم تایید کردم. صورتشو بهم نزدیک تر کرد.انقدر که فقط جونگکوک تا اونجا جلو اومده بود.
+چرا؟
لبش خورد به لبم.اخم کردم و گفتم:هیونگ نکن.
(نویسنده عاشق ویمین است)
با اعتراض گفت:ینی چی اخه.چراااا؟تو میدونی که اوضات خرابه.خیلی دوس داری استراحت مطلق بشی؟
صدامو بالا بردم:هیونگ!ینی میگی خودت متوجه نشدی؟
جیمین چونمو ول کرد و گفت:چیو؟این که یه احمقی؟این یکیو سالهاست میدونم.
جنی با سرزنش گفت:جیمین داری تند میری.
داد زدم:اره اونم بدجور! من فقط خواستم عشقمو نگه دارم!
جنی با استرس گفت:تهیونگ لطفا داد نزن...جیمین کنترلشو از دست داد....اروم بگو چیشده.
گفتم:ج-جونگکوک داره بهم خیانت میکنه.
و توی بغلش فرو رفتم.
جنی با لکنت پرسید:چی...چی میگی؟
جیمین گفت:مطمئنی؟
هق هق کردم:نم-نمیدونم...فقط..تماسای عاشقانه...لاوبایتایی که من نذاشتم...دیر اومدناش...بداخلاقیش...
جیمین هیونگ دستشو روی موهام کشید و گفت:این درست نیست.به یونگی میگم.
از وحشت یخ کردم. دستشو گرفتم و التماس کردم:به یونگی هیونگ نگو...لطفا....من...من حتی مطمئنم نیستم....
جنی با ناراحتی گفت:ولی اخه ینی چیییی. اگه اون بچ داره خیانت میکنه باید به سزای کارش برسه.
دوباره مخالفت کردم:لطفا تا وقتی مطمئن نشدم یه هیچکس نگین.
جیمین که کلافه شده بود گفت:باشه...ولی اگه واقعا همینطور باشه اون پسره رو اتیش میزنم.
جنی گفت:اماده شو.باید بریم پیش امبر.
...
امبر با حالت جدی ای همونطور که یه چیزایی رو مینوشت گفت: دلم میخاد شوهرتو خفه کنم.
جیمین هیونگ چشم غرهای بهم رفت و گفت: خودش پیشنهاد داده.
امبر یجوری سرشو از روی اون برگه بلند کرد که ترسیدم نکنه گردنش خورد شده باشه.
بعد گفت:میدونی چیکار کردییییی؟
سرمو پایین انداختم.
+فک کردی برای چی نمیتونی راه بری؟ چون کیسه ابت پاره شده! از الان به بعد استراحت مطلق. نزارین زیاد راه بره. سکس ممنوع. دو ماه مونده فقط! دو ماه سکس نکنی نمیمیری!
زیر لب گفتم:من نمیمیرم ولی جونگکوک میره.
جنی گفت:تهیونگ... شنیدی چی گفت دیگه... از اتاقتم بیرون نمیای.
امبر رو به جیمین گفت:به دوس پسرت بگو بیاد دیدنم. یه چیزایی باید بهش بگم در مورد داداش جوننننششش.
جیمین بلند شد و گفت:هممم... میگم بهش.
بعدشم اومد جلو و منو بلند کرد. بله پس فک کردین تا اینجا چجوری اومدم؟ من که نمیتونستم حتی از جام بلند شم؛پس جیمین هیونگ زحمتشو کشید.
امبر گفت:تهیونگ... اگه میخای بچه رو سقط کنی راهای بهتری از سکس هست.
گفتم:هیونگ وایستا.... منظورت چیه؟
امبر با نگرانی گفت:من دارم میگم که.... اگه چیزایی که گفتم، رعایت نکنی... لایهی دوم کیسه آبت هم پاره میشه... و... و بچه میمیره.(فکت)
جیمین با دیدن قیافهم گفت:اون نمیخاد سقط کنه... میخای؟
کلمهی اخرشو با شک گفت. سرمو به نشونهی نفی تکون دادم.
-اون... چجوری میتونم یه نفرو بکشم... درحالی که اون ادم بچمه!
امبر با رضایت گفت:پس خیلی مواظب خودت باش. از طرف من یکی بزن لای پای شوهرت. خوش اومدین.
جنی تلخندی زد و اومدیم بیرون.
وقتی رسیدیم خونه، یونگی هیونگ و جونگین و جونمیون از شرکت برگشته بودن.
جونگین جنیو بوسید و گفت:خب چیشد؟
جیمین همونطور که منو روی دستاش نگه داشته بود گفت:استراحت مطلق. کیسه ابش پاره شده.
یونگی هیونگ از جاش بلند شد و داد زد:اون پسرهی... من باید با امبر حرف بزنم!... و همینطور با جونگکوک!
جیمین با طعنه گفت: حالا که انقد وراج شدی باید با منم یه صحبتی داشته باشی.
منظورش توجه نبود. از تو صداش میشد فهمید که ناراحته.
صدای یونگی هیونگ وا رفت و گفت:اره باید به توهم توضیح بدم... اول بزار تهیونگو ببرم به اتاقش.
و منو از روی دستای جیمین بلند کرد و خودش منو تا اتاقم برد. از این که مدام تو بغل دیگران جا به جا بشم متنفرم... حالا باز اگه جونگکوک بود.... ولی امبر گفته که نباید راه برم پس....
بیخیالش... من بچهمو دوس دارم، پس بهتره به اینچیزا فک نکنم.
وقتی که منو روی تختم گذاشت گفت:میدونی که... استراحت مطلق.
سرمو تکون دادم و گفتم:هیونگ... من فقط یچیز میخام.
+چیه؟ خودت از جات بلند نشی ها!
-نه... من فقط میخام حواستون به جونگکوک باشه... من که نمیتونم برم شرکت، ولی شما که میرین حواستون باشه.
یونگی اخمی کرد و گفت:چیزی شده نه؟چی شده؟
چشمامو بستم و گفتم:من.... من فک میکنم جونگکوک داره بهم خیانت میکنه.
یونگی یجوری داد زد: پسرهی کصکش عوضیییییییییییییییی. که گوشام سوت کشید و گز گز کرد.
اروم گفتم:هیونگ... اروم باش من که مطمئن-
حرفمو قطع کرد و با صورت قرمز شده و رگای پیشونی و گرنش که بیرون زده بود پرسید:از کجا فهمیدی؟
من و من کردم:اممم...میدونی هیونگ اون همیشه دیر میاد...کلی هیکی داره که من نزاشتم... زنگ و تماسای مشکوک... تازه لیسا میگه شرکت نمیره.
یونگی دستاشو مشت کرد و من به سرعت اضافه کردم:هیونگ هیچی به جونگکوک نگو. لطفا... فقط میخام مطمئن بشم.
غرید:میخای خیانتشو با چشمات ببینی که باور کنی؟ اگه بزاری الان گوششو بپیچونم درست میشه.
مخالفت کردم:هیونگ فقط بزار مطمئن بشم.
.
.
.
تهیونگو یه همچین چیزی تصور کنین.
.
.
.
تهیونگ بدبخت😭😐
حرفی ندارم
اپ بعدی ۳۰ تا ووت ۵۰ تا کامنت.
ینی چی اخه که ووت نمیدینننننن.
خوشتون نمیاد که ووت نمیدین؟ اگه خوشتون نمیاد چرا میخونین؟اگه خوشتون میاد چرا ووت نمیدین؟
من واقعا نمیفهمم.
بهرحال
فقط وقتی اپ میکنم که به حد نساب رسیده باشه.
بای.
YOU ARE READING
ßęçãûšê ï łōvé ÿòú
Fanfiction+احساس میکنم بدنم برای دوس داشتنت کافی نیست!...عشق تو فراتر از بدن من و همهی این دنیاس. . . . =احمق!چرا بخشیدیش؟اون بهت خیانت کرد! -چون دوسش دارم! . . . ٪اههه،چرا هیچ چیز بی نقص نیست؟ برگشتم و به تهیونگ نگاه کردم. +مگه کوری؟ . . . نام:چون دوست دارم...