عشوه گری!

2.4K 349 93
                                    

اهم...خب قبل شروع بگم که تهیونگ کاور عشق منه.
خب دیگه...به داستان برسیم..
***
جیمین انقد توضیح داد که ساعت کاری صبح تموم شد!منم برای اینکه زحماتشو به هدر ندم،قراره از همه‌ی حرفاش بهترین استفاده رو ببرم!
یونگی هیونگ اومد تو اتاق و گفت:حرف زدنتون تموم نشد؟
جیمین سرشو تکون داد و گفت:الان میام یونگ.
و روبه من کرد و ادامه داد:تهیونگ!سر بلندم کن دونسنگ!
سرمو تکون دادم.رفتم بخش خودمون و انقدر کار کردم تا بالاخره شیفت غروب هم تموم شد.ساعت۸شب بود.الانا دیگه باید برمیگشتیم خونه.
و...پیش به سوی جونگکوک برای عملی کردن نقشه های شومم....نه نه!نقشه های شوم جیمین هیونگ!حالا درست شد.
درو باز کردم و لیسا بهم لبخند زد.گفتم:خسته نباشی.کار جونگکوک تموم نشده؟
+مرسی.چرا تموم شده...فقط یکم کار دفتری مونده.
لبخند زدم:پس میشه برم داخل؟
+حتما!
درو باز کردم ولی جونگکوک سرش رو بلند نکرد.
رفتم جلوتر و بالای میزش وایسادم و گفتم:یه ادم چیکار باید بکنه تا همسر جذاب و خوشتیپش بهش توجه کنه؟
جونگکوک با تعجب بالا رو نگاه کرد.لبخند زد و منو به سمت خودش کشوند.
رو پاش نشستم و گفتم:خسته نباشی مرد من.(بدون شرح!)
جونگکوک تعجبشو پنهون کرد و گفت:توام خسته نباشی پرنسس.
دستمو رو دیکش کشیدم و گفتم:کی میریم خونه؟
هیسی کشید و گفت:هر-هروقت تو بگی.
درگوشش اروم گفتم:پس الان میریم؟
و زبونمو رو پوست زیر گوشش کشیدم و بوسیدمش.مک ارومی زدم و سرمو عقب بردم.خیلی اروم و اهسته دستمو روی از روی سینه تا بالای دیکش کشیدم.
متوجه یه مشکل خیلی کوچیک تو شلوارش شدم.با دستم محکم فشارش دادم و اخم کوچیکی کردم.
گفتم:هیییی همسری!اینجا یه مشکلی هست!همینقدر زود؟من که کاری نکردم!
اهی کشید و لبشو به دندون گرفت:به-بهش دس نزن!بدتر میشه!
بیشتر فشارش دادم.
+اههه...نمی-نمیتونم خودمو کنترل-اهههه-کنمااا!یهو حشری میشم!
نفسای لرزونش که به لبم میخورد...چشمای لنتی براقش که پر شهوت بود...دستاش که کمرمو گرفته بود...همه‌ی بدنش تحریکم میکرد و باعث میشد برخلاف اونی که باید بشه دلم بخاد ضربه هاشو تو خودم حس کنم.
خندیدم:باشه...پس،تو خونه منتظر این مرد جذاب حشری باشم؟(من باااید یه صحبت خصوصی با جیمین داشته باشم)
از روی پاش بلند شدم.جونگکوک کتشو پوشید و نیشخند زد.
+اره منتظرش باش پرنسس.
از اتاق خارج شدیم.لیسا داشت با تلفن حرف میزد و بلند بلند میخندید.
جونگکوک سرشو با تاسف تکون داد و دستمو گرفت و داد زد:ما رفتیم!
لیساهم در جواب داد زد:شَرِت کم!
خندیدم و سوار ماشین شدیم.
چانیول و بکهیون هم باما سوار شدن.
چانیول صورتمو تو دستاش گرفت و داد زد:تهیونگی خوبی؟چیزی شده بود؟
-نه چان!اروم باش.گوشام کر شد!فقط میخاستم با بک حرف بزنم.
چانیول پیشونیمو بوسید و دستشو تند تند روی موهام کشید.(بنبپلمحقجژمیمسمطمژمبمردبحمژ)
جونگکوک گفت:اهمممم!پارک چانیول!بکش کنار!
چانیول نچ نچی کرد:ایییششش.حسووود پلاستیکییییی!
ظاهرا جونگکوک خیلی ازین کلمه متنفر بود.
با حرص جواب داد:من حسود نیستم.فقط یکم روی اموالم حساسم.
بکهیون تو گلو خندید.جونگکوک دستمو کشید که از پشت تو بغلش افتادم.
+اها!حالا بهتر شد.ازینجا جنب نمیخوری بیبی.
چانیول گفت:اهههه.عووووققق حالم بهم خورد.
و تقریبا بلافاصله بکهیونو تو بغلش نشوند.
جونگکوک بهش چشم غره رفت و منو بوسید.چانیول هم نفسو با صدا بیرون داد و محکم لب بک رو تو لبش کشید.
(مسابقه گذاشتن احمقا:/)
جونگکوک،کاملا تو حس فرو رفته بود.محکم لبامو مک میزد.لب پایینمو تو دهنش گرفته بود و به من فرصت اعتراض کردن نمیداد.میتونستم ببینم که بکهیونم تو حلق چانیوله.با گاز محکمی که از لبم گرفته شده بود حواسم به جونگکوک جمع شد.دوباره گاز گرفت و من متوجه جاری شدن خون از لبم شدم.شونه هاشو گرفتم و کاملا خودمو در اختیارش گذاشتم و اهمیتی ندادم که الان جلوی پسرخالم و تو ماشین جونگکوکیم.جیمین بهم گفته بود که هروقت جونگکوک خاست باااااااااااااااااااااید خودمو دراختیارش بزارم.منم همینکارو کردم.با حس زبونش روی دندونام دهنمو باز کردم و گذاشتم اروم و خشن توم بچرخه.محکم زبونشو مکیدم و بوسیدمش.زبونشو روی لبام کشید و به بوسم جواب داد.کمرمو نگه داشت و لبمو محکم گاز گرفت.
ماشین ایستاد.کیونگسو درو که باز کرد چشمش به ما افتاد و سرشو سریع اونور کرد.جونگکوک همونطور که لباش رو لبام بود منو بلند کرد و وارد خونه شد.
خانم لی رو دیدم که رو به یکی از خدمتکارا چیزی رو فریاد زد.
جونگین که خونه بود پوزخند زد و گفت:فک کنم این دونفر امشب یکم کار دارن.
جونگکوک نمیزاشت نفس بکشم.
حس کردم که داره از پله ها بالا میره.
دستمو به سینه‌ش چسبوندمو خودم عقب کشیدم.
سینه‌م میسوخت.
نفس نفس میزدم.
تا خاستم نفسای شلختمو میزون کنم،جونگکوک در اتاقو با پاش باز کرد و منو گذاشت زمین.
سریع قبل ازینکه بخام جایی برم دوباره صورتمو تو دستش گرفت و لباشو رو لبام گذاشت.
دوتا مک عمیق زد و عقب کشید.
نفسای تند و بیشمارش و ضربان قلب بینهایتم سمفونی زیبایی رو تشکیل داده بودن.
زمزمه کردم:جونگکوک-
دو طرف پیرهنمو کشید که باعث شد هرکدوم از دکمه هاش پرتاب شه یه ور اتاق و اونو از تنم بیرون کشید.
سرشو تو گردنم فرو کرد با دستش نیپلمو فشارداد و چرخوند.
ناله کردم:اههه.
سوزش پوست گردنم زیر دندوناشو ومک های وحشیش تحسین برانگیز بود.
جوری مک میزد که مطمئن میشدم تا حداقل یه هفته جاش میمونه.
سرمو چرخوندم تا فضای بیشتری در اختیار همسرم بزارم.
جونگکوک دستمو تو دستش قفل کرد و زبونشو روی یکی از لاوبایتایی که روی رگ گردنم گذاشته بود کشید.
سوزناک بود.
نالیدم:جونگ-کوک.
سرشو از روی ترقوه‌م بلند کرد و گفت:اشتباه نکن!من جونگکوک نیستم بیب.
بلافاصله نکته رو گرفتم و گفتم:د-ددی!
نیشخندی زد و همونطور که خم میشد تا دوباره روی ترقوه‌م مارک بزاره گفت:چی میخای پرنسس؟
لب زدم:تو-تورو ددی!
دستش به سمت کمربندم رفت و درش اورد.
زیپ شلوارمو باز کرد و یه ضرب دراوردش.
لباشو رو لبام کوبوند و شلوار خودشم دراورد.
به زور سرمو جدا کردم و میون نفسام گفتم:پیرهنت...اضافه‌س!
نیشخند زد و پیرهنشو پرت کرد روی تخت.
برای بار هزارم به لبام هجوم اورد و خون روشو که ناشی از کنده شدن پوست بود رو لیس زد.(من خودم بشخصه خون دوس دارم)
یکم عقب رفت و دستاشو روی شونه‌م گذاشت و مجبورم کرد که زانو بزنم.
منظورشو فهمیدم و اروم دیکشو وارد دهنم کردم.
اولش فقط تا نصفه تونستم برم،ولی وقتی یکم تلاش کردم تونستم تا ته بخورمش.
نزدیک بود عوق بزنم و نفسم بند اومده بود،ساک زدن همیشه انقد سخته؟
محکم مکیدمش تا سریعتر تموم شه و من ازین خفگی نجات پیدا کنم.
همزمان با مک های من جونگکوک محکم به ته گلوم میکوبید و باعث میشد سوزش وحشتناک و بسته شدن راه گلومو حس کنم.
میخاستم درش بیارم ولی جونگکوک با دستش سرمو نگه داشته بود پس نمیتونستم بکشم عقب.
چشامو محکم بستم و دوباره مکیدمش و زبونمو روش کشیدم.
چند دقیقه‌ی دیگه و بالاخره جونگکوک تو دهنم خالی شد و کشید بیرون.
تند تند نفس کشیدم و سعی کردم بالا نیارم.
اصلا مزه‌ی خوبی نداشت ولی افتضاحم نبود.
ته گلوم بدجور میسوخت و درد میکرد.
جونگکوک بلندم کرد و من پاهامو دور کمرش حلقه کردم و محکم شونه‌هاشو چسبیدم.
از عاقبت سکس میترسیدم.
اگه بکارتم پاره میشد....الان دقیقن دوران تخمک گذاریمه و خب...اگه بکارتم پاره شه صددرصد حامله میشم....ولی ما تازه دوروزه ازدواج کردیم...نکنه جونگکوک منو نخاد و طلاق بگیره؟...میدونم تهه هیچی نگفتن چی میشه...پس بهش میگم....نه الان...ولی بعدا میگم.
لبشو رو لبام گذاشت و یهو واردم کرد.بدون اینکه اماده‌م کنه یا از هرچیزی برای راحت کردنش کمک بگیره.
حتی صبر نکرد که من بهش عادت کنم.
جیغی کشیدم و به بازوش چنگ زدم.
با هر ضربه ای که محکم توم میزد ناخونامو تو پوستش فرو میکردم.
پشت سرهم ناله میکردم و اشکام سرازیر شده بودن.
میتونستم درد خیلی زیادیو تو پایین تنم حس کنم.
ضرباتش هر لحظه سریعتر میشدن و من جز چنگ زدن به بازوی جونگکوک کاری ازم برنمیومد.
با هق هق گفتم:اروم-تر!...جونگک-کوک..خاهش-اهههه-میکنم....لطفا!
با هر ضربه‌ش من که به دیوار چسبونده شده بودم بالاتر میرفتم ولی چون پاهامو دورش حلقه کرده بودم دوباره برمیگشتم سرجام.(نمیدونین چقدر این پوزیشنو دوس دارم)
ضربه هاش خیلی محکم بودن و من میتونستم حس کنم که داره به بکارتم میزنه.
فاتحه‌م خونده بود.
جونگکوک دو ضربه دیگه زد که یهو یه درد خیلی وحشتناک کل تنمو فرا گرفت و من جیغ کشیدم:جونگکوک!
لباشو رو شونه هام حس کردم.
هق هق گریه کردم و جونگکوک بعد دو ضربه خالی شد توم.
+تموم شد بیبی.تموم شد.اروم باش.
میخاست بکشه بیرون که اروم بین هق هقام گفتم:نه!..الان-الان اگه-هق-بکشی بیرون،میریزه!...جونگکوک منو ببر تو حموم!
ترقوه‌امو بوسید.
دوباره شد همون جونگکوک مهربون و حساس.
بدون اینکه بکشه بیرون،منو برد تو حموم و ابو باز کرد.
اروم کشید بیرون واینجا بود که خون من و کامش ریخت بیرون.
جونگکوک چشاش گرد شده بود و با تعجب منو تو بغلش گرفت.
+بیبی...بیبی من متاسفم...انقد شدیده زخمت؟
گریه کردم:اون زخم نیس جونگکوک!
دستشو رو گونه‌م کشید و منو روی پاش نشوند.
+متاسفم پرنسس...حتما زخم شده....ولی چرا انقد خونریزی داره؟میزاری یه نگاه بهش بندازم لاو؟
هق زدم:توضیح...میدم جونگکوک.
اشکامو پاک کرد و موهامو بوسید.
اروم گفتم:جونگکوک...من...میتونم....باردار بشم...و خونریزی الانمم برا اینه که...بکارتم پاره شده...الانم زمان تخمگ گذاریمه....و...و فک کنم....
جونگکوک دستشو رو پشتم کشید.
+بیا بخابیم پرنسس.الان ضعیفی...بعدا راجبش حرف میزنیم.
هق هق کردم:هنوزم دوسم داری؟با اینکه...میتونم...
گونمو بوسید و جواب داد:من تا ابد عاشقتم.هرچی ام که باشی دوست دارم.
با امیدواری گفتم:ینی ازم بدت نمیاد؟چرا؟
خندید و طنین دلنشینش تو گوشم پیچید:چون دوست دارم پرنسس.
.
.
.
.
.
.
.

با امیدواری گفتم:ینی ازم بدت نمیاد؟چرا؟خندید و طنین دلنشینش تو گوشم پیچید:چون دوست دارم پرنسس

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

خب...تازه داره جالب میشه.واقعا نمیخاستم این پارت اسمات باشه ولی شد😂
فقطم مخصوص ستی اپ کردم😂
به تهیونگ گریون سلام کنین.🥺🤧
انقد ووتا کمه میخام گریه کنم ولی خب اونقدرام لوس نیستم🤦🏻‍♀️...اگه دوسم دارین ووت بدین.🥺💜
حرف مزخرفی بود میدونم ندارین.🤧😭
بهرحال ازین که میخونین ممنونم.
بوص بای💜🖤♥️

ßęçãûšê ï łōvé ÿòú Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin