زندگیه من

1.6K 252 642
                                    

*د.ا.د جونگکوک*
بوگوم احمق روز به روز وحشی تر و هارتر میشه و پول بیشتری میخاد. ازش متنفرم... ولی خب سوراخ خوبیه. به سمت خونه حرکت کردم. امشب زود برگشتم، پس خبری از سوال و جواب نیست. لباسامو تو اینه ماشینم چک کردم و رفتم توی خونه. به طرز عجیبی همه جا ساکت بود. خدمتکارمون اقای چو داشت کوسن هارو مرتب میکرد.
به سمتش رفتم و گفت:سلام اقای چو.
+اوه سلام اقا. خسته نباشید.
-ممم... مرسی. بقیه کجان؟
+بقیه یا خوابن یا تو اتاقشونن.
-اها... خب چرا؟
+چون حال تهیونگ شی خوب نیست.
تو دلم گفتم:«باز چی شده» ولی با سرعتی نمایشی به اتاقمون رفتم. درو اروم باز کردم و وارد شدم. تهیونگ خوابیده بود. مثله همیشه. اخرش زخم بستر میگیره. من نمیدونم این که همش خابه پس چشه؟
لباسامو در اوردم و کنارش دراز کشیدم. باید طلاقش بدم؟ پس بچم چی؟ اون بچمه! دوسش دارم. اون زندگیه منه. تنها دخترمه. کلی کار میخام براش بکنم... و مطمئنم ازین که مادر نداشته باشه خیلی خوشحال نشه. علاوه بر این، اون به مادر احتیاج داره. تهیونگ باید باشه تا اون بزرگ شه...
توی همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد. سریع جواب دادم تا تهیونگ بیدار نشه. اون خواب سبکی داره. منم حوصله شنیدن چرت و پرتاشو ندارم.
-الو؟
اروم گفتم. خیلی اروم.
+جونگکوک بلند شو بیا اتاق من.
نفسمو با شدت فوت کردم و ربدوشامبرمو پوشیدم. بلند شدم تا به اتاق سوکجین هیونگ برم. با بی حوصلگی از اتاقم خارج شدم و در اتاقشو زدم.
+بیا تو.
رفتم داخل. مبینا داخل اتاق نبود. جین هیونگ داشت با لب تابش کارای شرکتو انجام میداد.
-چیزی شده؟
+بشین برات میگم.
اگه هر کس دیگه ای بود از ظاهر و قیافه‌ی عصبانیم که مزاحم خابم شده بود میترسید؛ ولی این جین هیونگ بود. با همه فرق داشت.

+اول از همه چرا لخت می‌چرخی؟به خودم نگاه انداختم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

+اول از همه چرا لخت می‌چرخی؟
به خودم نگاه انداختم. اونقداهم لخت نبودم.
گفتم:لخت نیستم که.
+چرا هستی. درست لباس بپوش با منم بحث نکن انقدم تتو نزن... و اینکه خب امروز تهیونگ خیلی حالش بد بود.
-اره اینو میدونم.... و عادیه.
اخم کرد و گفت:نخیرم نیست. پاره شدن کیسه اب عادی نیست. و من خاستم ازت بپرسم که تو دیشب باهاش کاری کردی؟
کیسه ابش پاره شده بود! اگه برای بچه اتفاقی میفتاد چی؟
گفتم:الان چطوره؟ خب امبر چی گفت؟
+ازت پرسیدم تو کاری باهاش کردی؟
خااااک تو سرت جونگکوک. الان بخاطر کار تو ممکنه بچت ناقص بشه. دوروز دیکتو تو شلوارت نگه داری نمیترکی.
البته لازم نیس کامل توی شلوار باشه ها... میتونه تو کون بوگومم باشه.(عوضی. تو ادم بشو نیستی:/)
گفتم:آ-آره کردم.
جین هیونگ زد پس سرم:تو ادم نمیشی پسر؟ همسرت نیاز به استراحت داره بعد تو گرفتی کردیش؟
-اخه خودش گفت. منم دلم نیومد نه بگم.
جین هیونگ با عصبانیت گفت: نخیر! انقد تو اصرار کردی فک کرده چییی میشه که بهت نده. نگفتم چیزی که نمیتونه رو ازش نخواه؟
چشامو چرخوندم:میشه بگی امبر چی گفته هیونگ؟ اگه بچم چیزیش بشه چی؟
+خوبه حداقل بچه برات مهمه!... در ضمن امبر گفته تهیونگ باید تو استراحت مطلق باشه... وگرنه لایه ‌ی دومم پاره میشه و بچه میمیره.
شت! من چیکار کرده بودم؟ با عجله بزگشتم به اتاقمون و ناگهانی جلوی در وایسادم تا سروصدا ایجاد نکنم. اروم درو باز کردم و ارومتر بستمش. زیر چشمی به تهیونگ نگا کردم:هنوز خواب بود.
نفسی از اسودگی کشیدم و به سمت تخت حرکت کردم.... ولی یهو دستم خورد و گلدون تزیینی از روی شلف افتاد و شکست. سریع نشستم و تیکه هاشو جمع کردم. به خودم با صدای بلند غر زدم: خاک تو سرت جانگکوک که نتونستی بدون اینکه سروصدا ایجاد کنی وارد اتاق بشی...خاااااک که عرضه نداری رعایت همسرتو بچتو بکنی... گه تو این شانس کیریه من... الان اگه بیدار بشه و خواب زده بشه چی؟ بعد اگه بخاطر نخوابیدن بچه چیزیش بشه چی؟(کاصخله ولش کنین:/)
تیکه هارو توی سطل اشغال انداختم. خواستم برگردم به تخت که دیدم تهیونگ صاف نشسته.
-ش-شت! عزیزم... معذرت میخوام.... بخواب. من... یکم دست و پا چلفتیم...
تهیونگ لبخند زد و سعی کرد صاف تر بشینه که کلا بیخیال جاذبه شدم و پرواز کردم تا جلوشو بگیرم....خب باشه... منظورم این بود که فقط دویدم.
اروم درازش کردم و گفتم:نشین. دراز بکش. اگه برای بچه بهتره همینکارو بکن.. و همینطور برای خودت.
شونه بالا انداخت و دراز کشید.
ربدوشامبر لنتیمو در اوردم و پرتش کردم اونور. حوصله نداشتم اویزونش کنم. دراز کشیدم و با گوشیم ور رفتم. اینستا خسته کننده شده بود. پس فقط گذاشتمش کنار.
روی پهلوم چرخیدم که دیدم تهیونگ داره با چشمای اشکی نگام میکنه.
-چیزی شده هانی؟ درد داری؟
سرشو تکون داد. فقط توی بغلم کشیدمش چون نمیدونستم باید چیکار کنم. سرشو به سینه‌م چسبوند و هق زد. الان بباید چیکار کنم؟
-الان چیکار کنم تهیونگ؟ با چی حالت بهتر میشه؟
با صدای خفه‌ای گفت: با تو.
به به. کارم ساخته‌س.
ولی فقط سر تکون دادم و دستمو رو کمرش گذاشتم. نفسای بریده بریده و اشکاش قطع نمیشدن.
-عسلم میگی چیشده؟ (گه نخور خودت میدونی)
سرشو بالا اورد و به لبام زل زد. لباشو غنچه کرد.
اروم بوسیدمش و گفت:چیزی نشده... توجهتو میخام. همه‌شو.
جاشو تعییر داد و روی شکمم نشست.
+همه‌شو میخام. فقط برای خودم. نه برای دیگران.
لباشو به لبام رسوند و شروع به بوسیدنم کرد. شت این چشه؟ قلبمو میگم... چرا...چرا تند میزنه؟:)
چرا هوا انقد گرمه؟ ینی الان باز حشرم زد بالا؟ نه نه، دلم نمیخاد بکنمش...پس این چیه؟!
تهیونگ زبونشو روی لبام کشید و حواسمو به خودش جمع کرد. منم جواب بوسه هاشو دادم. خیلی اروم و نرم... شاید یجورایی شیرین؟
نمیدونم... احساسمو درک نمیکنم... نمیدونم این چیه... احساس میکنم قلبم مثه گنجشک تند تند میزنه..
اهه خیلی رو مخه... ولی دوسش دارم... خوبه.
تهیونگو بین دستام جا دادم و لبامو ازش جدا کردم.
-تهیونگ... اروم باش... من که جایی نمیرم بیبی.
اشکاش شدت گرفتن:ولی تو همین الانشم رفتی... نمیدونم کجایی... اصلا نمیدونم جای من کیو بغلت گرفتی... چرا؟...دوسم نداشتی مگه نه؟....
ینی چی؟ ینی اون میدونه؟ میدونه که...دارم بهش خیانت میکنم؟
-تهیونگ... اینا ینی چی؟...
+ینی اینکه... دوسم نداری... یکی دیگه‌رو میخای. تکراری شدم برات؟
سرشو رو شونه‌م گذاشته بود و پاهاشو دور کمرم حلقه کرده بود و دستاش روی سینه‌م جمع شده بود.
چیزی نگفتم. ینی چیزی نمیتونستم بگم. چی بگم اخه؟ اره دارم بهت خیانت میکنم؟ نه قطعا نه. نمیخام گریه هاشو ببینم... وایسا ببینم مگه اصن اهمیت داره؟
اره جونگکوک. اون اهمیت داره.(وجدان کوکه مثلا:/ مرتیکه وجدانم داره:/)
اخه نمیفهمم،چرا باید از گریه هاش ناراحت بشم؟
چون دوسش داری.
نه این مزخرفه. حقیقت نداره.
جونگکوک... باهاش خوب باش.. تو دوسش داری.
نه این...
اون مادر بچه‌ته. مادر دخترت.
همین حرف باعث شد بگم:عشقم!نه معلومه که نه. تکراری نشدی. من کس دیگه ای رو نمیخام. دوست... دارم.
میدونستم چرت میگم... ولی اگه باعث دلخوشیشه بزار بگم.
نفسای بریده‌ش کم کم اروم شدن. دیگه هق نزد و نلرزید. توی بغلم خوابش برده بود.
اوه خدایا اون چقد کیوته... با لبا و چشمای قرمز و پف کرده... و اون دماغ کوچولوش که قرمز شده... و اینطوری که توی بغلمه...
چی دارم میگم من؟
فقط بزار تو بغلت باشه... یکم از عوضی بودنت کم کن...
شونه بالا انداختم و همونجوری، خوابیدم.
.
.
.
.
.
.
اینم یه پارت سوییت که خودم خیلی دوسش دارم😭😭😭
عررررررر.
اینم سوپرایز امروز😂😂mahna81
اهم. خب دوسش داشتین؟
پارت بعد ۳۰ تا ووت ۶۰ تا کامنت.
بوص بای💜

ßęçãûšê ï łōvé ÿòú Where stories live. Discover now