*د.ا.د تهیونگ*
خب رسما اپیلاسیون شده بودم.تنها یه جمله تو ذهنم میچرخید:وات د فاااااااااااک؟
جونگکوک لباشو از رو لبام برداشت.دوباره پرسیدم:ج-جونگکوک شی،اینا یکم...یهویی نیست؟
انتظار داشتم بگه وای خاک تو سرت،یا بگه گفتم که نیست...یا هرچیزی که ثابت کنه باطنشم عین ظاهرش بیشعوره.(:/)
تنها چیزی که انتظار نداشتم انجام بده این بود که لبخند بزنه و بگه:باشه،صبر میکنم تا به این شرایط عادت کنی.
سرمو تکون دادم.دستمو گرفت:میخای بهت شرکتی که مدیر کلشی رو نشون بدم؟
دیگه واقن مغزم داشت منفجر میشد!چرا باید اینهمه اتفاق یهویی بیفته برام؟ازدواج خودش خیلی یهویی و اضافه بود و من هنوز نمیدونم کار درستی بود یا نه...مدیر کل شدن دیگه چه چیز فاکی ایه؟
گفتم:مدیرکل؟
خندید.
+مگه سند ازدواجو نخوندی؟توش نوشته بود تو میشی مالک و مدیرکل شرکت.
عااام...فااااک.
زمزمه کردم:نه راستش...ینی خوندما،ولی خب حواسم سرجاش نبود.
+ازون چیزی که جیمین میگه هم کیوت تری.
سرخ شدم.کیم فاکمییییین!وایسا دستم بهت برسههههه.
جونگکوک با صدای بلند خندید.خندههاش...اممم...قشنگ بودن...خدای من،بازم دارم سرخ میشم!
بهم نگا کرد و گفت:بیا بریم بیبی.
و منو رو زمین گذاشت و خودشم بلند شد.دستمو گرف.
-جونگکوک شی!اینجا شرکتتونه،مارو میبینن.
+خب؟
-اممم...منظورم اینه که...اینجا کرهاس!
بازم خندید:من میدونم کجا زندگی میکنم کیوتی.
-نه نه!منظورم اینه که گی ها جا نیوفتادن تو کره!
+اها..خب،این دلیل خوبی برای اینکه دستای خوشگلتو نگیرم نبود.بریم!
شت!من گی بودم،ولی خب کسی نباید میفهمید،مگه نه؟همونطور که هیچکس-به جز نامجون وجیمین هیونگ و جنی نونا-نمیدونست من حامله میشم.
از فکر حامله شدن تنم لرزید.شنیده بودم درد زایمان به اندازه شکستن ۲۰تا استخون با همدیگهس.(فکت)
از دفتر بیرون اومدیم.ظاهرا لیسا و جونگکوک اونقدری صمیمی بودن که به احترامش بلند نشه.ولی من همونوطر که جونگکوک منو میکشید تعظیم کوچیکی به لیسا کردم و اونم متقابلا سرشو خم کرد و خندید.
اول از همه متوجه اتاق های کوچکی که اتاق استراحت نام داشتن و توی هر صبقه حداقل سه تا ازون اتاقا وجود داشت شدم.
مثه اینکه جونگکوک خیلی گل و گیاه دوس داشت.گفتم:شرکتتون خیلی قشنگه.
+شرکتمون پرنسس.
بازم سرخ شدم.ولی..یجورایی از طرز صدا کردن و حرف زدنش خوشم میومد.و...و فک کنم از خودشم خوشم میاد.
خیلییی زود وا دادم ولی...خب اون واقعا جذابه*-*تتو هاش،لباش،چشاش،پوستش،ابروهاش،صداش...
اهم اهم.بسه دیگه راجبش فک نکن!
جونگکوک منو کشید توی اسانسور.با چشام کل طبقه رو از نظر گذروندم و کوک دکمهی ۶رو زد.این اسانسورم طبق معمول ۴نداشت و به جاش نوشته بودن f.(از نظر کرهایا۴ نحسه و معمولا نمینویسنش.)
+خب،این طبقهی استراتژیه.جونگسوک و ییشینگ اینجا کار میکنن.
ESTÁS LEYENDO
ßęçãûšê ï łōvé ÿòú
Fanfic+احساس میکنم بدنم برای دوس داشتنت کافی نیست!...عشق تو فراتر از بدن من و همهی این دنیاس. . . . =احمق!چرا بخشیدیش؟اون بهت خیانت کرد! -چون دوسش دارم! . . . ٪اههه،چرا هیچ چیز بی نقص نیست؟ برگشتم و به تهیونگ نگاه کردم. +مگه کوری؟ . . . نام:چون دوست دارم...