غذا ور که خوردیم،صدای زنگ در اومد و یه گله آدم ریختن تو!
یکیشون فریاد زد:کیم جونگین برگشته خونههههههههه.
بکهیون دمپاییشو پرت کرد که خورد به سر جونگین و داد زد:اهههه،میخاستم برنگردی ببو گلابی!تو مگه ژاپن نبودیییییی؟
جونگین خندید:منم دوست دارم هیونگ!
فکر کردم«پس این دوس پسر جنی نوناعه.»
جونگین رفت و جنی نونا رو بغل کرد و بوسیدش.پسری که پشت سرش همراه یه دختر و جونگ سوک هیونگ اومده بودن داد زد:خفه شین احمقا!این چه وضعشه!لنتیا انگار از امازون فرار کردن!
چانیول خندید و گفت:بشینین و خشم جونگده رو برنینگیزین.
دختر پوکر شد:برنینگیزین؟احمق این الان یه کلمهس؟
جونگکوک خندید:و ظاهرا خشم خاهر جونگدهرو هم نباید برانگیزیم!
و رفت سمت دختر و وسایلو از دستش گرفت و داد به خدمتکار و بغلش کرد.
جونگسوک هیونگ اومد سمتم و جیغ زد:تهیونگیییییییییییی!
شت!یادم رفته بود چقد جو گیره!
دختر که توجهش به من جلب شده بود داد زد:اون تهیونگههههههه!گااااااد چه سوپرایزییییییییی!
مبینا با دلخوری رفت سمتش و گفت:سویونگ اونی!من چی پس؟
دختری که اسمش سویونگ بود مبینا رو محکم بغل کرد.هیچ نظری ندارین چه سروصدایی خونه رو برداشته بود!
در گوش جونگکوک گفتم:همش همینه دیگه نه؟
خندید و گفت:این حتی نصفشم نیست!
گاد،اینا خانوادهن یا قبیله؟
جونگده گفت:حالا میشه برین گمشین تا من برم تو اتاقم؟مرسی اه!
اه!جونگده چقد بی اعصابه....
حالا که فکرشو میکنم به پای یونگی هیونگ نمیرسه!
همین که فکر یونگی هیونگو کردم از در اومد تو.هیچی نگفت و فقط با جیمین رفتن طبقهی بالا؛توی اتاقشون.
سویونگ و جونگسوک رفتن تو اتاقشون.جونگده هم رفت.چانبک هم رفتن.من موندم با مبینا،جونگکوک و جین هیونگ که همین الان از در اومد تو.
جین هیونگ دهنشو باز کرد که بگه«سلام»ولی یونگی هیونگ در اتاقشو باز کرد و گفت:هرکی جیکش دربیاد و مزاحم خابم بشه رو از سوراخ کونش دار میزنم!
گفتم:به به!
جین هیونگ اروم گفت:علیک سلام.همه به ورد واید هندسام؛ینی هیونگتون سلام کنین.
جواب دادم:سلام هیونگ.
جونگکوک نوچی کرد وگفت:سلام زشت هفت عالم!
جین پوکر شد و یه پس گردنی حوالهی جونگکوک کرد.جونگکوک خندید و گفت:اکی بابا!تیتی بیا بریم بخابیم.روز خوش زشتوک!
و از پله ها بالا دوید و منم با خودش کشوند.
قبل از بسته شدن در اتاقمون صدای داد هیونگو شنیدم که میگفت:کِ سِگی!(توله سگ😂)
جونگکوک پیرهنشو در اورد و با همون شلوار جین رو تخت دراز کشید و تلویزیونو روشن کرد.
گفتم:میشه یه دوش بگیرم؟
جونگکوک گفت:میخای منم بیام؟
و یه نیشخند شیطانی زد.سرمو تندتند تکون دادم و گفتم:نه نه!اصلا!فقط بهم بگو حموم کجاست؟
جونگکوک با صدایی که ناامیدی توش مشهود بود گفت:اینجا یه شاور بوث هست.(shower booth)اگه میخای بری حموم برو خونهی استخر.
گفتم:شاور هم کافیه.
لحظهای که خاستم واردش بشم گفتم:پس...لباس و حوله رو چیکار کنم؟
جونگکوک بلند شد و دری که گوشهی اتاق بود رو باز کرد.گاد!اون یه واک این کلوزت بود!(walk in closet)
VOCÊ ESTÁ LENDO
ßęçãûšê ï łōvé ÿòú
Fanfic+احساس میکنم بدنم برای دوس داشتنت کافی نیست!...عشق تو فراتر از بدن من و همهی این دنیاس. . . . =احمق!چرا بخشیدیش؟اون بهت خیانت کرد! -چون دوسش دارم! . . . ٪اههه،چرا هیچ چیز بی نقص نیست؟ برگشتم و به تهیونگ نگاه کردم. +مگه کوری؟ . . . نام:چون دوست دارم...