شروع یک اشتباه

1.5K 249 128
                                    

*فلش بک...دو ماه پیش*
*د.ا.د جونگکوک*
جونگیون دوباره اونده بود شرکت و میخاست منو ببینه.لیسا داشت با تمام توانش داد میزد تا جلوشو بگیره.
+نمیتونین برین تو!گفتممم نمیتونین برییین توووو!
درو باز کردم و داد زدم:اینجا چه خبره؟...ولش کن بزار بیاد تو.
جونگیون پوزخند پیروزمندانه ای زد و و با افاده از کنارم رد و شد و وارد دفترم شد.چشامو چرخوندم و درو پشت سرمون بستم.
-جونگیون ما۱۵سال همو ندیدیم.چی باعث شد فک کنی ممکنه بخام ببینمت؟
+ازدواج عجولانت...به مشاوره احتیاج داری.خودتم میدونیاون ازدواج شروع یه اشتباه وحشتناک بود.
اخم کردم و گفتم:چی میگی...بشین ببینم.
روی یکی از صندلی ها نشست و گفت:فک کنم وقتی حتی منم فهمیدم که عشقی درکار نیست و همش تظاهره تو ام بدونی.
نیشخند تلخی زد و ادامه داد:نباید فقط بخاطر اون زخمای لنتی اون پسرو عاشق میکردی.
چشامو چرخوندم.این از کجا میدونست؟با بی توجهی جواب دادم:خب که چی.
جونگیون کلافه خودشو جلوتر کشید و گفت:چقد کند ذهنی اخه.تو میخاستی از شر زخمات خلاص شی که شدی.طلاقش بده.خلاصش کن.
لبامو خیس کردم و با پوزخندی سرمو تکون دادم:دقیقا مثلا این میمونه که بگی بُکُش خلاصش کن.اولا که نمیشه زرتی طلاق گرفت؛حق طلاق با اونه.دومن که اون بارداره نمیتونم طلاقش بدم.
جونگیون دستشو تو موهاش برد و اونارو عقب داد و به حرفم خندید:تو چرا انقد احمقی؟
-احمق خودتی.
پوکر ادامه داد:بهرحال...خب بارداره که چی.
با تعجب گفتم:لاشی!نمیتونم یه مردو که حامله میشه تنها تو جامعه ول کنم!
جونگیون که انگار از همه چی خبر داشت لب زد:البته...و نمیتونی یه سکس توی که عاشقته رو هم از دست بدی مگه نه؟...کسیو میخای که اون چیزی که مامانت بهت ندادو بده.
غریدم:هنوزم خوشحالم پسر هرزه‌ای مثه مادر تو نیستم!حتی ازین که پدرمونم یکیه حالم بهم میخوره!
جونگیون با ارامش وصف ناپذیری جواب داد:اره اون یه هرزه‌ی واقعی بود.منم ازش بدم میاد...بگذریم...نمیتونی ازون پسره بجای محبت مادرت استفاده کنی کوکی.اون عاشقته.کاملا با حس مادرت فرق داره.
تصحیح کردم:حسی که مامانم بهم نداد.
+اخرین سکستون کِی بوده؟
با بهت گفتم:چی؟
پوزخند زد:دقیقا!تو ازش میخای هرروز زیرت باشه ولی اون نمیتونه...یه زیرخاب برا خودت جور کن تا قبل ازین که منفجر شی و کامت بپاشه رو صورتمون.
چندشم شد.اینم خاهر بود که گیرم اومده بود اخه؟
-حالا هرچی.به تو ربطی نداره.
بلند شد و اومد روی پام نشست.به اینکاراش عادت داشتم...که چطور وقتی فقط۸سالم بود ازم سو استفاده‌ی جنسی میکرد...به مدت دوسال!...بعدشم گذاشت رفت و ۱۵سال ندیدمش.
ولی خب الان بزرگ شدم و میتونم جبران کنم...نه؟
پوزخندی زدم:میدونی که به دخترا علاقه‌ای ندارم.
پیرهنمو در اورد و دستش سمت کمربند شلوارم رفت.
+دست کم میتونی خالی شی...نمیتونی؟
چشمامو چرخوندم:اممم...بیا یه جا به درد بخور آبجی بزرگه.(کثافت باورم نمیشه اینکارو کرد:/ لنتی۵۶۳بار خیانت کرد به تهیونگم)
...
جونگیون باکره نبود ولی حداقل سوراخ خوبی بود.کاممو از روی شکمم پاک کردم و اروم گفتم:حالا گمشو بیرون.
لباساشو پوشید و گفت:هی!جدا میگم.یه زیر خاب برا خودت جور کن.یه پسرم باشه که انقد دیر تحریک نشی که عالیه.اه اگه میدونستم انقد دیر ارضا میشی اصن پا نمیدادم.
پوزخند زدم و به غرغراش خندیدم.رفتم سمتش و زدم رو شونه‌ش:نمیخای بغلم کنی...نونا؟
چهر‌هش تغییری کرد و با حالت غیر قابل فهمیدنی گفت:واقعا میخای با این بوی عرق بغلم کنی؟
سرمو تکون دادم و گفتم:بیخیالش.
لباساشو کامل پوشید و بغلم کرد:ازدواجت اشتباه بود.میتونی جبرانش کنی.
و بعد از اونجا خارج شد.
*پایان فلش بک*
تهیونگ رو زمین نشست و سرشو تو دستاش گرفت.
داد زدم:دیگه خسته شدم انقد مظلوم نمایی میکنی!ازت خسته شدم میفهمی؟
هق هقاش رفته بود رو مخم.از اتاق رفتم بیرونو درو پشت سرم کوبیدم.
*د.اد چانیول*
بکهیون تو بغلم دراز کشیده بود.اینروزا مثله قبل سرمون شلوغ نبود و میتونستیم زودتر برگردیم خونه.جونگین دوباره از ژاپن برگشته بود.من نمیدونم اون چرا یه سال عین بچه‌ی ادم نمیمونه ژاپن کارشو انجام بده؟
گوشی بک زنگ خورد.دستشو روی سینه‌م گذاشت و صاف نشست.
-هن؟....کنار چان..زهرمار!...مستر جونگییینننننن!تو کار من دخالت نکننننننن!...نخیرر!...اصن وایستا ببینم!تو ازمن کوچیک تری!....پس میتونم تلفنو روت قطع کنم.
و قطع کرد.همیشه از رابطه‌ی جونگین و بک خندم میگیره.
دوباره توی بغلم کشیدمش وگفتم:اخه کی باورش میشه شما سه تا برادر باشین؟(جونمیونم میگه)...یکیتون خله...اون یکی جذاب و سکسی.(خودشیرینی را با ما بیاموزید:/)
اخم کرد و لباشو اویزون کرد:کدومشون منم؟
-تو هیچکدومی.تو عسل خودمی.
و اروم لبشو بوسیدم.
یکی از درای خونه انقدر محکم بسته شد که از جا پریدم.
بک چشاش گرد شد:کدوم وحشی امازونی ای بود؟
اخم کردم:کی میتونه باشه جز جونگکوک قحطی زده؟
بکهیون وحشت کرد:باز دعوا کردن؟...
با سرعت از جام بلند شدم و رفتم سمت در.
+چان تروخدا دوباره نرو دعوا راه ننداز!بجاش برو پیش تهیونگ!
بک راس میگفت.نفسمو بیرون دادم و رفتم سمت اتاق تهیونگ.صدای هق هقاش توی راه پله هم میومد.بدو بدو در اتاقشو باز کردم و با تهیونگی که سرشو تو دستش گرفته و روی زمین نشسته و داره گریه میکنه مواجه شدم.

بدو بدو در اتاقشو باز کردم و با تهیونگی که سرشو تو دستش گرفته و روی زمین نشسته و داره گریه میکنه مواجه شدم

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

حاملگی کمکی به دیسک کمرش نمیکنه و این فقط یکی از درداشه.کمکش کردم بلند شده و روی تخت درازش کردم.بکهیون پشت سرم وارد اتاق شد و یه لیوان اب داد به تهیونگ.اشکاشو پاک کرد و گفت:چان..برو بگو جیمین و جنی بیان.
بعد ازینکه اون دوتا رو پیدا کردم زنگ زدم به جونگکوک.
+بله؟
داد زدم:مرتیکه الدنگ معلوم هس داری چه گوهی میخورییییییی؟چرا حال تهیونگ، همینجوری دیدی و از خونه زدی بیرون.از مسئولیت چیزی حالیته؟
+به تو ربطی نداره.
-کدوم گوری‌ای الان؟میخام بدونم چی بوده که از تهیونگ برات مهم تر بوده.
+به تو ربطی نداره.
و قطع کرد.اخم کردم.یچیزی درست نبود؛و قطعا یه ربطی به اون مرتیکه‌،بوگوم داشت!
.
.
.
.
.
.
هاه هاه هاه
حدس بزنین کی داره بهم کمک میکنه؟ mahna81
بله.خود خود مهنا.
مرسی لاو.تو نبودی فیکم به چوخ میرفت.
.
.من کامبک دادم.گفته بودم نهایتش یه هفته،ولی شد دوروز:/
بله میدونم.خودمم فکر نمیکردم انقد زود از گیجی در بیام.ولی خب چون مهنا کنارم بود دراومدم دیگه.
چانیول دست به کار میشود
من چقد از جونگکوک خوشم میاد🤦🏻‍♀️😂✌🏻
فوش ازاد است
تاحالا نپرسیدم ولی باید میپرسیدم
فیک چطور پیش میره؟
اخخخ نمیدونین این پارتارو چقد دوس دارم که
سادیسمی روانی خیانت دوست هم خودتونین
حالا شایدم من باشم ولی این که به روم بیارین بی ادبیه
خب خیلی زر زدم
دوسش داشته باشین و ووت بدین و کامنت بزارین
وگرنه شرط میزارم:/
بوص بای💜😐✌🏻

ßęçãûšê ï łōvé ÿòú Donde viven las historias. Descúbrelo ahora