*د.ا.د جیمین*
تهیونگ کلی درد داشت و الانم تب کرده بود.حرفای یونگی درمورد بوگوم و سئوجون نگرانم کرده بود و باعث شد که همین الان بخام به سئوجون زنگ بزنم.
یه بوق...دو بوق...سه بوق...ده تا بوق..
جونگین که کنارم نشسته بود با نگرانی گفت:خب؟
سرمو تکون دادم:جواب نمیده.
جونگین به معنای واقعی کلمه از بوگوم متنفر بود؛بنابراین میدونستم باید منتظر چه ری اکشنی باشم.
+همش تقصیر اون پسرهی هرزهی مزخرفه...جونگکوک الان کدوم گوریه؟اون الان باید اینجا باشه!ساعت ۱۱شبه!
همه میدونستن که جونگکوک باید باشه ولی نیست.زنگ زدم به جونگکوک.ولی اونم جواب نداد.چشامو از حرص روی هم فشاردادم.جونگین با قدمای محکم از اینور اتاق به اونور میرفت.
+ازش متنفرم...اون لجننننن!
نفس عمیقی کشیدم.جونگین هرگز بیخیال نفرتش نسبت به بوگوم نمیشد.*د.ا.د جونگکوک*
همونطور که انتظار داشتم بوگومو پشت کانتر در حال لاس زدن پیدا کرد.پوفی کردم و به طرفش رفتم.
-هی.
+اوه چه عحب جئون بزرگ افتخار داده یکم از وقتشو به ما بده.
اخمامو تو هم کردم و گفتم:مزخرف نگو من که همیشه سرم خلوته.
-چیشده؟سوراخ پیدا نکردی توش خالی شی؟
+هوووشش.حدتو رد نکن جوجه.من فقط به اصرار جونگیون اینجام.
-چیه زنت تنگ بازی درمیاره؟
دیگه داشت اعصابمو خورد میکرد.
+خفه شو هرزهی بدبخت.اگه اینجایی داری برا کارت پول میگیری.تو زندگیم دخالت نکن.
شونه هاشو بالا انداخت و گفت:اوکی فقط یه نکته...من تاحالا باتم نبودم تو رابطه...
پوزخند زدم.شت.فک کرده اهمیت میدم؟
+...پس از سکس خشن خبری نیست و ملایمت هم نمیخام.همین که پاره نکنی برام کا-
قبل ازینکه حرفشو کامل کنه وحشیانه شروع کردم به مارک کردن گردنش.
+گمشو اونور جئون باید حدس میزدم تو قراره از یه ومپایرم وحشی تر باشی.
هومی کردم و سرمو همراه بوسههایی که در مسیر انحنای گردن بوگوم میزدم بالا اوردم و مستقیم به لباش خیره شدم.
-دوس داری بوسیده بشی؟
+کی بدش میاد با زبونش دندونای کیوتتو بچشه؟
چشمامو بستم و یبار دیگه تصمیمو مرور کردم...الان من یه پدرم(منظورش اینه که داره پدر میشه:/) و متاهل و متهد به خانواده؟پس برا چی اینجام؟... تف تو هرچی تعهده... من یه مرد شهوتی ام که همین الان باید توی یه سوراخ خالی شه... گور بابای بچهای که با بدنیا اومدنش ازادیامو ازم میگیره.
-خوب زبون میریزی.
بوگوم لبخند شیطونی زد و دستاشو برای لمس کردن قفسهی سینهم بالا اورد. چشامو بستم و لذت بردم.این امکان نداره!من هیچکسو نمیشناسم که بتونه اینجوری حال بده. تهیونگ که عمرا بتونه همچین لذتیو منتقل کنه... اون خجالت میکشه... ولی من به این احتیاج دارم. نه عشقی درکاره نه هیچ تعهدی.... اما... یه لحظه صورت تهیونگم اومد جلوی چشام.اون لبای پف کرده صورتیش بعد از یه بوسه ی هات... چشمای کشیدهش که حکم یه دنیای پاک و زیبارو داشت... طعم شیرین توت فرنگی که از لبای همسرم چشیده بودم... همه و همه بهم تلنگر زدن که لبای رو به روم فقط طعم تلخ الکل میده.
پس در جواب بوگوم پوزخند زدم و گفتم:هیچ لبی به شیرینی لبای اون نیست.
بعدش شروع کردم به باز کردن دکمه هام.بوگوم واقعا تو ذوقش خورده بود و داشت سعی میکرد خودشو با سرعت غیرقابل وصف من برای سکس هماهنگ کنه.
+کجای این مکانو تخت میبینی که داری لباساتو در میاری؟من که فرار نمیکنم!
-تو نه...ولی من باید زود برگردم پیش همسرم.
اینو از قصد گفتم تا حرصشو در بیارم و ظاهرنم موفق بودم چون دندوناشو روی هم فشار داد.
پوزخند زدم:فقط یه اتاق بگیر هرزه.
چشم غره رفت:گرفتم.لشتو جمع کن بیا باهام.
پشت سر بوگوم وارد اتاق شدم و همهی چراغارو خاموش کرد.
+وات د هل چرا چراغارو خاموش کردی؟
پوزخندی زدم:لازم نیس دوربینای اتاقو برای به دام انداختن من به کار بندازی...باز خوبه اونقدری باهوش هستی تا میکروفون نذاری...میدونی که،صدای خودتم پخش میشه و اونوقت ابروت میره...چراغارو خاموش کردم که علاوه بر دوربینا توام نتونی بدنمو ببینی.حالام گمشو رو تخت.
رو تخت دراز کشیدم و بوگوم به ارومی اومد و باسن تپلشو روی دیکم که حالا برامده شده بود مالید.
*د.ا.د بوگوم*
انقد خودمو مالیدم به دیکش که صدای ناله های مردونه و عمیقش در اومد.انقد ازین ناله ها لذت بردم که حالت تهوع خودم از کاری که داشتم میکردم یادم رفت.برگشتم و وحشیانه شلوارو باکسر جونگکوکو در اوردم و با یه نگاه خمار و شهوت انگیز به کوک گاز ریزی از دیکش گرفتم.
+لعنت...بهت بوگوم!...فقط کامل...بکنش تو-
قبل ازینکه حرفشو کامل کنه گفتم:دهنمو بفاک بده ددی.
+فاک به اون صدای لجنت که تحریکم میکنه.
از روی تخت بلند شد و ایستاد.جلوی پاش زانو زدم و 'اوم' ای گفتم.نور قرمز کمرنگی که از چرخش دزدگیر پنجرههای ساختمون کناری به داخل میومد اونقدری بود که کوک بتونه زبون بیرون اومدهی منو ببینه و سر دیکشو رو زبونم بکشه.
+اووفف.
و شروع کرد به ضربه زدن به سقف دهنم.دهنمو بستم و تا حد امکان تنگش کردم تا لذت بینهایت کوکو دو برابر کنم.
+با نوک زبونت به سرش...اووف..ضربه بزن...زووود!
اطاعت کردم و دستمو سمت کمربندم بردم که کوک اعتراض کرد:به خودت...دس نزن هرزه!..هرزه ها باید...بدون اهههه...لمس شدن...انهه برای اربابشون...اههه اوووف ... بیان.
دیک کوکو با صدای «پاپ» مانندی ول کردم و گفتم:فاز برت نداره خاهشا...نه من هرزم نه تو ارباب.
نفس نفس زنان گفت:کدوم ادم کامل و متشخصی برای ترکیدن پروستاتش پول میگیره؟
اخم کردم:کدوم ایکیوسانی برا یه شب خالی شدن میشه ارباب؟
عصبانی شد.بدجور.
+گاوی یا چییی؟فک کردی برا یه شب میخامت؟؟؟
از رو زانوهام بلند شدم و روبه روش وایسادم.
-تو زن داری جئون.درسته که اون بارداره و نمیتونه،ولی منم یه سوراخ نیستم که بخای فقط توم بکوبی.منم زندگی دارم.
+خفه شو تا کاری نکردم برا خالی شدن التماس کنی.اره اون بارداره ولی من هیچ اهمیت فاکی ای نمیدم.حتی به امن حرومزادهای که تو شکمشه.الان فقط یه هرزه مثه تو میخام که توش خالی شم.
منم همینو میخاستم.که بهم محتاج بشه.
-برا نگه داشتنم چیکار میکنی؟
پوزخندی زد و دستشو تو موهاش برد و اونارو عقب داد.
+فک نکن بری دیگه هرزه پیدا نمیشه...ولی خب به تو فقط اعتماد دارم.چی میخای؟
-یه بوسه.
نیشخند زد:فاز رمانتیک برندار برا من.من حاضر نیستم بعد ته کسی لبامو ببوسه.اونم یه هرزهای مثه تو.
اخم کردن:ادا ادمایی که دارن خیانت میکنن در نیار.
+لعنت بهت بوگوم فقط لخت شو مغزم کار نمیکنههههه.
صدای دادش انقدر بلند بود که ترسیدم و سریع لخت شدم و داگ استایل رفتم رو تخت.
+انقد اون کونتو به رخم نکش. میدونی که یکی بهترشو تو خونهم دارم؛پس فقط ثابت بمون.
پوفی کردم و بی حرکت موندم تا لحظه مرگم فرا برسه. وقتی کوک شروع کرد به بوسیدن دورتادور سوراخم خودمو لعنت کردم که ازین کارش حس خوبی بهم دست میده. انقد حواسم پرت این شد که نفس کشیدن یادم رف. با درد وحشتناکی فهمیدم جونگکوک یه ضرب واردم شده.جیغ بلندی کشیدم و ملافه رو فشار دادم.
-شت!...چته وحشییییی....چ-چجوری تهیونگ...اهههه تحملت کردههههه؟
با اوردن اسمش انقد محکم توم کوبید که گریم گرفت.
+اسمشو..اهه...نیار هرزه!...
و دوباره محکم تر ضربه زد.
-پارمم کردییییییییییی....اههه....وحشی روانی.
دیگه ناامید شدم که نکنه پروستات نداشته باشم و ازین رابطه فقط درد نسیبم بشه. اما وقتی بخاطر درد توی کمرم یه ذره تکون خوردم ضربه کوک دقیقا به پروستاتم خورد. موج لذتی که تو بدنم پخش شد باعث شد دوباره جیغ بکشم.
+پس اونجا بودی.
پوزخندش معلوم بود. ضرباتش انقد محکم بود که میخاستم بیخیال پول شم و بکشم کنار. اما خب...اون جونگکوکه. کسی که وقتی بخاد بمیری باید بمیری. وقتی ضرباتش از اینم محکم تر شد فهمیدم که نزدیکه. پس تا جایی که تونستم اه و ناله های عمیق کردم تا زودتر بیاد و تموم شه.
ولی ظاهرا خسته شده بود.
+دراز...میکشم. ازم سواری بگیر.
طبق گفتهی جونگکوک،وقتی که دراز کشید،روی دیکش نشستم و کامل تا ته فرو کردمش تو خودم.نمیدونستم منظور جونگیون از دیک کینگ سایز کوک اینه.واقعا داشتم پاره میشدم.اروم اروم خودمو حرکت دادم و دوباره ناله هام بلند شد.وقتی کوک داشت میومد منو از رو خودش بلند کرد و با حرکت دستش رو تشک خالی شد.
-چرا...اهه...توم خالی نشدی؟
نیشخند زد:از خداته با کامم پر شی؟
-زر مفت...اههه نزن دلیل ب-بیار.
بلند شد و همونطور که لباساشو تنش میکرد گفت:اخرین باری که تو یکی خالی شدم حامله شد.این دیگه چه وضعشه.هنوزم با فک کردن بهش مخم سوت میکشه.
-زرت..عاح...الان فک-فک کردی من رحم دارم؟
خودشو مرتب کرد وگفت:هرکوفتی داری یا نداری.من نمیزارم یه هرزه لذت کاممو بچشه.
-اهاو...اونجوری چطور ت-تهیونگ تجربهش کرد؟
با سیلی محکمی که خوردم شیرفهم شدم که دیگه اسم زنشو نیارم.
+با دهن نجست اسم پاکشو نیار. اون هرزه نیست همسرمه. دفعه اخرت باشه که اسمشو میاری.
-اوکی. من هنوز خالی نشدم.
+از بدو تولد هرزه ساخته شدی. منم هیچوقت به هرزه ها حال نمیدم.
-خ-خیلی گاوی جئون من دارم میترکم.
پوزخند زد:الان به بارمن میگم باید بخورتت. وقتی داشتیم میومدیم تو اتاق قیافهش ناامید بود.
-کثافت من هرزه نیستم. من فقط برا تو بودم. داری منو میدی به یکی دیگه... اهه.
+فردا شب همینجا ساعت۸.
و در اتاقو باز کرد.
-برو بمیر.
+پاره شدنت مبارک هرزه کوچولو.
-و-وات؟
به خون روی ملافه ها و سرامیک اشاره کرد.
-ازت متنفرم.میکشمت.
+ به جهنم!
*د.ا.د نویسنده*
جونگکوک پیامی به جونگیون مبنی بر اینکه «سوراخ خوبی بود. در واقع از دهانهی غار تو بهتر بود» و با پوزخند اعصاب خورد کنی سفارش بوگومو به بارمن کرد و به سمت خونه راه افتاد. ظاهرشو مرتب کرد و به این فکر کرد که جواب هیونگشو چی بده. درواقع میدونست که سوکجین کاریش نداره ولی قطعا یونگی و چان میکشتنش. هوفی کرد و ماشینو روشن کرد.اون خیلی عوض شده بود. عوضی شده بود.
و قرار نبود کسی با این رفتار تحملش کنه.
.
.
.
.
.
هاهاها
اسمات کار من نبود.
کار نوناعه.mahna81
نونا مرسی که از اسمات نوشتن خلاصم کردی. لاو یو.
چطور بود؟
خیلی دارم با کوک حال میکنماا.
ووت و کامنت یادتون نره.
بوص بای💜
KAMU SEDANG MEMBACA
ßęçãûšê ï łōvé ÿòú
Fiksi Penggemar+احساس میکنم بدنم برای دوس داشتنت کافی نیست!...عشق تو فراتر از بدن من و همهی این دنیاس. . . . =احمق!چرا بخشیدیش؟اون بهت خیانت کرد! -چون دوسش دارم! . . . ٪اههه،چرا هیچ چیز بی نقص نیست؟ برگشتم و به تهیونگ نگاه کردم. +مگه کوری؟ . . . نام:چون دوست دارم...