گفتم یکم از زیابییای اونی که تهیونگ براش کف و خون قاطی میکنه بزارم براتون.😂😂
خب دیگه به داستان برسیم.
——————————————————————————————————————
*د.ا.د نویسنده*
جونگکوک داشت بال در میاورد. تهیونگ سکس میخاست و اون کی باشه که بخاد پیشنهادشو رد کنه؟
-حتما...ولی ف-فقط نمیخام بهت اسیب بزنم.
+کوکا من خودم ازت میخام...لطفا ردم نکن.
جونگکوک سرشو چرخوند و گفت:پس...پس بزار کاندوم بیارم.
تهیونگ سرشو تکون داد و وقتی جونگکوک از کنارش بلند شد تا کاندوم بیاره تو ذهنش به بچهش گفت اگه بابات فقط بخاطر سکس رابطه های پنهانی داره منم میتونم برای نگه داشتنش تن به سکس بدم...
مشکل اینجا بود که تهیونگ زیادی مهربون بود.
جونگکوک به سمت تخت حرکت کرد و روی همسرش خیمه زد. لباش رو به ارومی روی ناف تهیونگ گذاشت و به ارومی بوسهای روش زد.
+بابایی مراقبته خوشگلم نترس باشه؟
تهیونگ لبخندی زد و صورت کوکو قاب کرد و سرشو بالا اورد. یخورده گردنشو از بالشت فاصله داد و لب هاشو که چند ثانیه پیش با زبون تر کرده بود به لبای پف کرده کوک رسوند. جونگکوک تا طعم توت فرنگی رو از لب های مردی که حکم همسرشو داشت گرفت، مست شد و به بوسه های ارومی که همسرش رو لبش میزاشت توجه نکرد و وحشیانه لباشو حرکت داد. انقدر که نالهی تهیونگ دراومد.
+اههه...کوک ...اروم-تر.
جونگکوک تو دلش پوفی کرد و گفت: ببخشید دارلینگ.
بعد سرشو خم کرد تا دسترسیه ساده تری به لباش داشته باشه. تهیونگ حین بوسه اومی گفت و دستاشو توی موهای شوهرش برد. جونگکوک اروم بوسه هاشو به خط فک ته کشوند و بوسه های ریزی به جا گذاشت.
-بوی خوبی میدی بیبی.
تهیونگ زیر لب هومی گفت و سرشو بالاتر برد تا کوک راحت تر بتونه گردنشو ببوسه.
جونگکوک به بوسه هاش خاتمه داد و زبونشو روی لالهی گوش تهیونگ که از قضا نقطهی حساسشم بود کشید و باعث شد یه نالهی عمیق از دهن همسر کوچولو و خوشگلش خارج بشه. درسته که عاشق ته نبود و اصلا حسی بهش نداشت..ولی نمیتونست منکر بشه که تهیونگ شیرین ترین پوست رو داره.
تهیونگ دستاشو بالا اورد و به دکمه های لیاس مردش رسوند و دونه دونه باژشون کرد. دستاشو اروم روی سینه های پر از تتوی جونگکوک گذاشت. یکم پایین تر از گردن کوک پر از کبودی بود. مارک هایی که خودش نزاشته بودشون. پس جونگکوک امشبم با یکی دیگه خابیده بود. ازین فکر چشماش پر اشک شد ولی سریع خودشو جمع کرد و لبخند دردمندی زد.
کوک وقتی انگشتای باریک و ظریف تهیونگو روی نیپل هاش احساس کرد، صبر نکرد و دندوناشو توی انحنای گردن تهیونگ فرو کرد و فشار داد.
+اخخ...اههه....کو...اممم...کوکککک!
جونگکوک وقتی مطمئن شد جای دندوناش و مارکش تا یه هفته بعد میمونه، از ته جدا شد و به چشمای اشکیش خیره شد.
-معذرت میخام دارلینگ...ولی تو خیلی شیرینی.
بعد خم شد و پلک های بسته شده از لذت تهیونگی رو بوسید. دستاشو به لبهی تیشرت ته رسوند تا اونو از تنش دربیاره.
تهیونگ هم این موقعیتو درک کرد و از تخت فاصله گرفت تا کار کوکو اسون کنه.
جونگکوک با ملایمتی که نمیدونست از کجا اومده شروع کرد به بوسیدن بدن ظریف ته. دستاشو به نوک سینه نهیونگ رسوند و اونارو -که از وقتی حامله شده بود حساس تر شده بودن- بین ناخوناش فشار داد.
+اههه....اییییی.
جونگکوک پوزخندی زد و توی صورت تهیونگ دستور داد:کمربندمو باز کن هانی.
تهیونگ اشکاش که از شدت تحریک شدن از چشماش میچکید پاک کرد و سعی کرد لرزش دستاشو کنترل کنه. دستشو به سمت کمربند جونگکوک برد و اونو بزور باز کرد.دستشو زیرباکسرش سر داد و به دیک کوک فشار وارد کرد.
-اههههههه.
تهیونگ بیشتر فشار داد و از شنیدن ناله های کوک نهایت لذتو برد.
ازونجایی که جونگکوک تازه تهیونگو ارضا کرده بود نیازی به وقت تلف کردن برای دراوردن شلوار و باکسر تهیونگ تلف کنن.
جونگکوک دستشو به دیک تهیونگ رسوند و سعی کرد بیشتر تحریک کنه.
تهیونگ با شدت بیشتری اشک ریخت:اههه...اوومممم.
-تهیونگ،قشنگم،میخام داگ استایل بشی برام.
تهیونگ طبق حرفی که بهش گفته شده بود عمل کرد.جونگکوک انگشت میدلشو اروم لیسید و وارد ته کرد.
صورت ته جمع شد و ناله کرد:ایییییی.
-ههشششش...هیچی نیس بیبی...الان تموم میشه خوشگلم.
خود کوکم نمیدونست چرا داره انقد مراعات میکنه.
به محض اینکه این فکرو کرد انگشتشو در اورد و یهو سه تا رو باهم کرد تو.
تهیونگ که نفسش از گریه بند اومده بود گفت
+لعنت...بهت...حاملمم....ارومتررر....
جونگکوک پوزخندی زد و با خودش گفت کوک حواست باشه تا دوباره این سوراخ خوشگلرو از دس ندی
پس اهی کشید و گفت: دارلینگ انقد تحریکم کردی که نمیتونم جلوی خودمو بگیرم.
و بعد شروع کردن به حرکت دادن انگشتاش توی تهیونگ.
-امممم....خیلی تنگی بیبی...میدونستی؟
تهیونگ لرزید:امم..هر-هرکی ۶ماه رابطه ....اهههه... نداشته باشه تنگ میشهه..
جونگکوک از داغی و تنگی تهیونگ دور انگشتاش انقدر لذت میبرد که اگه بازم ادامه میداد ممکن بود بدون لمس بیاد.
+اههه...کوک همونجاسسستت.
و هق هق کرد.جونگکوک پوزخندی زد و انگشتاشو فوری کشید بیرون. خم شد و بوسهای روی ورودی متورم تهیونگ گذاشت و زبونشو واردش کرد.
تهیونگ اه عمیقی کشید و بالشتو گاز گرفت.(به یاد ستایش😂✌🏻)
جونگکوک زبونشو از توش دراورد و کاندومو روی خودش کشید.
نهایت تلاششو به کار گرفت و اروم واردش شد.
+اههههه...کوک...اروم...ارومتر...ب-بچه اذیت میشهههه.
حال تهیونگ برای جونگکوک اهمیتی نداشت،ولی اون بچهش بود...
ضربه هاشو ارومتر کرد و دستاشو ستون بدنش کرد. تهیونگ محکمتر بالشتو چسبید.
-اووممم...هانیی...خیلی حس خوبیه وقتی که...
تقلا برای نفس کشیدن.
-وقتی که...اووفف..پرت میکنم.
+ک-کوک گفتم...ارومتر...نگفتم...حلزونی که...
جونگکوک یه پوزخند رو مخ زد و گفت:با کمال میل.
و با خودش فکر کرد که چه همسرسادهای داره.
و محکمتر کوبید توش.
+اههه...ج-جونگکوک...محکم-ترررر.
جونگکوک خودشم دوس داشت محکمتر بکوبه...ولی اگه بلایی سر بچهش میومد...اول از همه اینکه یونگی هیونگ میکشتش و دومن که ...خب،اون بچهشه.مگه نه؟ :)
ته وقتی دید خیلی نزدیکه دستشو سمت دیکش برد و هق هق کرد. جونگکوک که این صحنهرو دید، تغییر پوزیشن داد و تهیونگو روی کمر خابوند.
توی این پوزیشن کمر کوک یکم اذیت میشد ولی خب کی به کمر اهمیت میده.
+اههه...دارم..جونگکووووکککک!
تهطونگ با جیغ زدن اسم جونگکوک خالی شد. و درست بعد اومدن تهیونگ و تنگ شدن دیواره مقعدش جونگکوکم اومد.
کوک انقدری پررو بود که بعد از ارضا شدنم نکشه بیرون و خودشو از اون گرما و لذت محروم کنه.
وقتی هوای دورشون نرمال شد و نفس هاشون منظم،کوک کشید بیرون و کنار تهیونگ دراز کشید.
+ک-کثیف شدیم.
-برات مهم نباشه.
بعدم به پهلو شد و تهیونگو دراغوش گرفت.
+اوهه..
-چی شد؟
+حا-حالت تهو...عوق.
تهیونگ با وجود درد شدیدی که بخاطر کمرش و البته پایین تنش داشت همونطور که لنگ میزد رفت تو دستشویی و بالااورد.
جونگکوک هوفی کشید و زیر لب زمزمه کرد خوبه باز اینهمه ملایمت به خرج دادم الان اینطوری شده.
و بعد تو لاک همسر مهربون فرو رفت و دنبال ته رفت.
-بیب؟خوبی؟
تهیونگ لرز کوچیکی کرد و گفت:ا-اره.
دوباره چشمش به هیکی های روی گردن کوک افتاد.نزدیک بود گریهش بگیره.ولی به جاش فقط لبخندی زد که معلوم بود از گریه هم غمگین تره.
-بیا بخابیم لاو.
و تهیونگو بلند کرد و رو تخت گذاشت.لباشو طولانی بوسید و گفت: فردا هم که بیدارشدی مستقیم برو تو وان اب گرم. قبل ازینکه برم شرکت برات اماده میکنم. برای کمرت خوبه. دردتو اروم میکنه.
+هممم...شب بخیر عشقم.
بعدشم صداشو نازک کرد و با لحنی که از همیشه کیوت تر بود گفت:شب بخیر بابایی:) (مسلکزوبکزکقجبوقجبیکثجبوث)
جونگکوک لبخندی از تهه دلش زد. بخاطر بچش.فک کردن به اون اون بچه حالشو خوب میکرد.
و گفت:شب بخیر عشقای زندگیم.
.
.
.
.
عنتر عکساش پردازش نشد😒
خب چطور بود؟
اسمات کار من نبود. mahna81 کار نونام بود.
وایی جونگکوکی عاشق بچه شهههههههه. ای خداااااا.
اپ بعد ۲۵ ووت ۵۰ تا کامنت.
بوص بای💜
BINABASA MO ANG
ßęçãûšê ï łōvé ÿòú
Fanfiction+احساس میکنم بدنم برای دوس داشتنت کافی نیست!...عشق تو فراتر از بدن من و همهی این دنیاس. . . . =احمق!چرا بخشیدیش؟اون بهت خیانت کرد! -چون دوسش دارم! . . . ٪اههه،چرا هیچ چیز بی نقص نیست؟ برگشتم و به تهیونگ نگاه کردم. +مگه کوری؟ . . . نام:چون دوست دارم...