عضو اضافی بدن

1.7K 250 180
                                    

سلام عشقای من.
اومدم یه توضیح کوشولو موشولو بدم براتون و بعد برم.
شاید از رفتارای نوسانی جونگکوک گیج شده باشین و فک کنین خو این الان عاشق ته هس یا نیس.
بعله،نیس.ولی اگر دقت کنین میبینیم که ته و کوک باهم ازدواج کردن.پس یجور حس غیرت با همچین چیزی پیش میاد.
کوک با اینکه عشقی نسبت به ته احساس نمیکنه ولی یه نزدیکی و محرم بودنی توش موج میزنه.
نمیدونم گرفتین چی میگم یا نه.ولی کوک عاشق نیس.🤭
دوستون دارم.لذت ببرین.
——————————————————————————

*د.ا.د بوگوم*
وقتی تونستم ازون بار کوفتی بیام بیرون زنگ زدم به سانهه.
+چه مرگته نصفه شبی زنگ زدی به من.
داد زدم:عوضیییی هرزهههه.امشب کلی بخاطرت فوش خوردم و در ضمننن...پاره‌م کرددددد.
+خب؟پولتو میگیری.
-لنتی...میدونی مجبور شدم چقدر گی پورن ببینم که بفهمم باید چیکار کنمممم؟من حتی گی ام نیستم!
پوزخند زد:ینی میگی خابیدن با جئون بزرگ بهت حال نداد؟
اوووفف چرا داد.ولی اخرش چرا باید تو دهن اون بارمن نکبت خالی شمم اخهههههههه.راجب این چیزی بهش نگفتم.
-راستی.استخدامم کرد.
+افرین...چه زود خر میشه.ولی بازم دوسش دارم.
-عووووققققق.گمشو پیش یکی دیگه از کراشات تعرف کن.من الان نمیتونم راه برم!
+مشکل خودته.بای.
و قطع کرد.این دیگه چه وضعیه.فاک بهش که پیشنهاد داد.فاک به من که قبول کردم.فاک به اون جئون عوضی که یجوری میکنه که نمیتونی راه بری.
*د.ا.د سانهه*
این عالی بود و ینی اون پسره‌ی بی عرضه بالاخره به یه دردی خورده بود.اگه یکم دیگه پیش میرفتن،خیلی راحت میتونستم کلی پول بچاپم و از این کشور فاکی برم بیرون.تازه،اونم با خود جئون.
جونگیون که من الان روی پاهاش نشسته بودم زمزمه کرد:چیشد؟
گوشیمو پرت کردم اونور و گفتم:فک کنم خودت تونستی بشنوی.
بند سوتینمو باز کرد و گفت:اوهوم...میدونی دیگه چیکار میتونم بکنم بیبی؟(این خاهره ذاتا جنده‌س:/ازش خوشم میاد)
گاز نسبتا ارومی از نوک سینه‌م گرفت و اروم مکیدش.اه ارومی از گلوم خارج شد و این باعث شد که دستشو ببره سمت لباس زیرمو درش بیاره.
دستشو اروم روی تنم میکشید و اجازه میداد تا تنم مورمور بشه.سینه هامو فشار داد و باعث شد ناله کنم و اصل مطلبو بخام.
-جونگیون...اههه زود باش.
سرشو بالا اورد:واقعا؟
موهامو عقب دادم:اره.
پوزخند زد و دوتا انگشتشو واردم کرد. یکم صبر کرد تا عادت کنم. ولی عادت نکردم. حسش مثه داشتن یه عضو اضافی توی بدن بود و درد داشت.
+اولین بارته مگه نه عروسک؟
لبامو گاز گرفتم:اوومم...ارهه..(باورم نمیشه تا الان انقد تنگ بازی دراورده باشه:/)
انگشتاشو توم حرکت داد و اروم اروم جلو عقب کرد. لباشو روی گردنم گذاشت ویه مارک بزرگ کاشت .دستامو روی شونه هاش گذاشتم و جلو کشیدمش.لباشو بین لبام گرفتم و مکیدمشون بلکه دردم یادم بره. ولی اون هی ضربه میزد و باعث میشد بالا پایین بشم. لذت فراوونی که میداد بهم وصف نشدنی بود. ناله هام بلند تر و جیغ تر شد.
+هی...تو که نمیخای انقد زود بیای؟
گاز ریزی از ترقوه‌م گرفت.اسمشو ناله کردم وقتی خیلی نزدیک بود:جونگ من...خیلی...اههه..نزدیکم.
نیشخند زد و یبار دیگه ضربه زد و باعث شد روی دستش بیام.
دوباره برای بوسه جلو کشیدمش.لباش نرم بودن.

*د.ا.د جیمین*
رفتم پیش چانیول و یونگی.اروم گفتم:هنوز نخابیدین؟
یونگی سرشو تکون داد و منو تو بغلش کشید.لبخند زدم و بوسیدمش.
چانیول گفت:ازون پسره چخبر؟ چی بود اسمش...
یونگی گفت:سئوجون... هرچی زنگ میزنیم جواب نمیده.
پیشنهاد دادم:میتونیم برین به کمپانیشون.
چان با بی حوصلگی لب زد:کدوم کمپانیه؟
یونگی بدون اینکه چشماشو از روی صورتم برداره گفت:KQ.
چان خمیازه بزرگی کشید و گفت:الان خسته‌م .فردا میریم.
جواب دادم:بهرحال الان ساعت ۱صبه!
شونه بالاانداخت و رفت تو اتاقش.

*د.ا.د بکهیون*
یول کنارم دراز کشید.چرخیدم سمتش.
+اوه.بیبی تو هنوز بیداری...
صداش رو به خاموشی میرفت. چشمای خوشگل و گردش بسته شد و خابش برد. به همین کیوتی. لباشو بوسیدم و جاشو مرتب کردم. به حصار دورم نگاه کردم که قبل ازینکه خابش ببره با بازوهای مردونه‌ش برام درست کرده بود.
لبخند زدم. با اینکه خسته بود ولی بازم مثه همیشه خاستنی (و کیوت) بود.
ای کاش جونگکوکم همینجوری با تهیونگ رفتار میکرد.اون واقعا حالش بده.بعد اون عمل برای برداشتن اون تخمک واقعا ضعیف شد.توجه جونگکوکم کمتر.
اوضاع داره همینجوری بدتر میشه. اخرین چیزی که الان نیاز داریم بوگومه منفوره، تا برینه به زندگی هممون.

*د.ا.د نویسنده*
اوضاع خیلی درهم برهمه. جونگکوک فقط وضع تهیونگو بدتر از وضعیت فعلیش میکنه. اون خودش یه حمله‌ی قلبیه.
یونگی برای جیمین ماجرای زندگی قبلیش و بوسه امشبشونو توضیح داد. جیمین ناراحت شد ولی قهر نکرد. هوسوک و جیسو درگیر پرونده های شرکت تو اتاق کارشون خابشون برده بود. جین و مبینا خیلی درگیر تهیونگ شده بودن. انگار که  مادر و پدر نداشته‌شن. سوهیونگ و نامجون بیشتر تایمشونو توی شرکت میگذرونن..و اما لیسا.لیسا که ۲۴/۷ شرکته و از حجم زیاد کارا نمیتونه کمتر از هشت ساعت در روز کار کنه... ولی خب،اینکه لیست همش تو شرکته زیاد به نفع جونگکوک نیست... ولی درسته.
گاهی همه چیز اونجوری که ما میخایم پیش نمیره.
.
.
.
.
.
کوتاه بود.
mahna81 غیر قابل پیشبینی شدم.
دستم خورد اسمات نوشتم:/
فازم چی بود نمیدونم.
هاهاها.
اوضاع قراره .......... بشه.
گزینه‌ی مورد نظر خود را انتخاب کنین.(بدتر/ خیلی بدتر)
ولی نگران نباشین.
ما هستیم😎✌🏻
ووت و کامنت یادتون نره.
بوص بای💜

ßęçãûšê ï łōvé ÿòú Where stories live. Discover now