*د.ا.د جیمین*
جونگکوک و تهیونگ اومدن تو.من و چانیول و سهون نشسته بودیم جلوی تلویزیون.یونگی و سوکجین و کیونگسو تو اشپزخونه داشتن یه چیزایی میپختن.چه یونگ و لیسا هنوز نیومده بودن.جونگسوک ونامجون رفته بودن تا اب استخرو خالی کنن و دوباره پر کنن.جنی داشت لباس عوض میکرد و جیسو با سویونگ حرف میزد.هوسوک که تازه رسیده بود کتشو روی صندلی گذاشت و رفت طبقه بالا.بکهیون دراز کشیده بود و با گوشیش ور میرفت.جونمیون هیونگ،چانگین،جونگین وجونگده داشتن کارت بازی میکردن.مینسوک هیونگ هم هنوز نیومده بود.قرار بود اول بره دنبال لیسا وایون وو بعد باهم بیان.
یونگی هیونگ با یه چاقو دستش از اشپز خونه اومد بیرون.رفت تا تهیونگو بغل کنه ولی جونگکوک چاقورو از دستش کشید بیرون و جلوشو گرفت.
داد زدم:یونگ!اون چاقوعه تو دستتا!
برگشت وگنگ نگام کرد.بعد چهرهش روشن شد و چاقورو کاملا به جونگکوک داد بعد تهیونگو بغل کرد.حساسیتش روی تهیونگ اندازه حساسیت چانیول رو تهیونگه.و همینطور اندازه منو بک.به طور قطع میتونم بگم هیچ کس تو این سیاره اندازه منو ویونگی و چانبک روی تهیونگ حساس نیست.بدو بدو رفتم سمت برادرم و بغلش کردم.به صورتش نگاه کردم.رنگش پریده بود ولی به جز این حالش بهتر به نظر میومد.
پرسیدم:چیشد؟
جونگکوک با ارامش جواب داد:مثه اینکه فقط یه ویروسه.نمیتونه حرف بزنه.
هینی کشیدم:ینی لاله؟
جونگکوک پوکر شد.جین هیونگ از اشپزخونه همونطور که با دستمال دستاشو خشک میکرد بیرون اومد.
+برین کنار بزارین عروس خانواده رو ببینم.
تهیونگ لبخند زد.یونگی خندید و گفت:مردونگی بچه رو نبرین زیر سوال.
جین هیونگ متکبر گفت:هرکاری دلم بخاد میکنم جئون!
یونگی لبخند ملیحی نثار هیونگ کرد و گفت:اصن به تخمم:)
چان داد زد:تهیونگ!
و من رفتم کنار تا زیر پای پسرخالهم له نشم.همون موقع زنگ خورد.
حدس میزدم مینسوک باشه.مبینا دوید و درو باز کرد.من نمیفهمم با اون پاشنه ها چجوری راه میره.چه برسه به دویدن.
مینسوک هیونگ اومد تو.اون همیشه خوشتیپه.مثله امشب.
کتشو مرتب کرد و اومد تو.ایون وو و لیسا هم پشت سرش اومدن.
YOU ARE READING
ßęçãûšê ï łōvé ÿòú
Fanfiction+احساس میکنم بدنم برای دوس داشتنت کافی نیست!...عشق تو فراتر از بدن من و همهی این دنیاس. . . . =احمق!چرا بخشیدیش؟اون بهت خیانت کرد! -چون دوسش دارم! . . . ٪اههه،چرا هیچ چیز بی نقص نیست؟ برگشتم و به تهیونگ نگاه کردم. +مگه کوری؟ . . . نام:چون دوست دارم...