---
یونسون:
تو واقعا کیم سوکجین هستی، نیستی؟کیم.سوکجین:
من نمیدونم تو دقیقا از کدوم کیم سوکجین حرف میزنی اما آره من کیم سوکجینمکیم.سوکجین:
و اینکه از این مرموز بودنت دست بردار چون باعث میشه دچار حمله قلبی بشمیونسون:
ولی این چطور ممکنهیونسون:
فقط چطورییونسون:
حتی صدای تو و حتی مدل حرف زدنت هم مثل اونهیونسون:
دقیقا شبیه اونه...کیم.سوکجین:
شاید اون برادر گمشدمه!کیم.سوکجین:
اما من تک بچه ام هاهاهاها
در 1:15 am دیده شد1:21 am
کیم.سوکجین:
برای اون جوک بی مزه متاسفمکیم.سوکجین:
ولی نمیتونه اینطور باشه. اینکه اون برادر گمشده ام باشهکیم.سوکجین:
تو واقعا فکر میکنی پیام هات دارن به گذشته فرستاده میشن؟یونسون:
من واقعا نمیدونم1:39 am
کیم.سوکجین:
ولی من در این باره فکر کردمکیم.سوکجین:
اولین بار که تو اینو گفتی من خیلی ترسیدم و همش به خودم میگفتم این غیرقابل باوره ولی به فکر کردن بهش ادامه دادمکیم.سوکجین:
تو نصفه شب راجب چه چیز مسخره ای داریم حرف میزنیم ولی واقعاکیم.سوکجین:
ولی تو کل مدرسمون کسی نیست که اسمش یو یونسون باشه. میدونم چون واقعا از پیدا کردنت خسته شدم.یونسون:
ولی این چطور ممکنه؟یونسون:
چطوره جایی که من زندگی میکردم رو جست و جو بکنی. من از سمت چپ دو تا خونه اون طرف تراز خونه شما زندگی میکردمیونسون:
من منظورم اونه. کیم سوکجین. من نزدیک خونه اون زندگی میکردمکیم.سوکجین:
منظورت نزدیک لوازم التحریره؟یونسون:
آره؟؟!یونسون:
تو حتی جاش رو تشخیص دادییونسون:
این احساس عجیبی داره2:05 am
کیم.سوکجین:
ولی اونجا هیچی نیستیونسون:
منظورت چیه؟
YOU ARE READING
Alterity | Kim Seokjin
Fanfiction" صبحت کردن با تو باعث میشد برای لحظاتی احساس زنده بودن بکنم " یونسون دختری که قلبش با غم و حسرت ها ته نشین شده، دوباره به همون خاطرات کوچیک و غریبانه ای که باهم داشتن فکر میکرد. درست همون زمان که احساس گناه با لطافت روحش را پاره پاره میکرد، اون...