---12:05 am
کیمسوکجین:
سلام~~کیمسوکجین:
این منم که دارم دنبالت میگردم~یونسون:
امروز دیر کردیکیمسوکجین:
من به این فکر میکردم که الان تو داشتی چیکار میکردی~کیمسوکجین:
من میخواستم اینو خیلی بهت بگم~یونسون:
من دوستت دارم~کیمسوکجین:
خدای من، تو منو دوست داری؟کیمسوکجین:
منم خودم دوست دارم!یونسون:
تو میدونستی که من فقط داشتم ادامه ی آهنگ رو میگفتم -_-* جین یک قسمتی از آهنگ رو میخوند و اونم اون دوستت دارم آهنگ رو گفت*
کیمسوکجین:
آرهکیمسوکجین:
از اینکه تو آهنگ های قدیمی مدرسه ای رو حفظی، متعجبم کردیونسون:
کی دوست نداره؟یونسون:
به اضافه اینکه همه این آهنگ رو شنیدنکیمسوکجین:
نه همهکیمسوکجین:
و اینکه من امیدوار بودم که امروز تو اول به من پیام بدی-_-یونسون:
میخواستم همینکار بکنمکیمسوکجین:
نه تو صبر کردیکیمسوکجین:
به این توجه کردی که چند هفته ای هست که ما شروع کردیم به حرف زدن؟یونسون:
واقعا؟یونسون:
زمان سریع میگذرهکیمسوکجین:
مخصوصا زمانی که داری با شخص جذابی مثل من حرف میزنی ؛))کیمسوکجین:
این همش از تئوری نسبیت هست، عزیزمیونسون:
منو عزیزم صدا نکنکیمسوکجین:
چرا عزیزم صدات نکنم، عزیزم؟یونسون:
چون من خیلی خجالت میکشمکیمسوکجین:
آوووو عزیزم :' )کیمسوکجین:
و من میتونم چیزی رو ازت بپرسم؟یونسون:
بجز سوال اینکه من روت کراش دارم، آره بپرسکیمسوکجین:
برای چی اینقدر همیشه بی حالی؟
YOU ARE READING
Alterity | Kim Seokjin
Fanfiction" صبحت کردن با تو باعث میشد برای لحظاتی احساس زنده بودن بکنم " یونسون دختری که قلبش با غم و حسرت ها ته نشین شده، دوباره به همون خاطرات کوچیک و غریبانه ای که باهم داشتن فکر میکرد. درست همون زمان که احساس گناه با لطافت روحش را پاره پاره میکرد، اون...