---
یونسون:
جینیونسون:
همین الانشم پنج روز شدهیونسون:
و تو باید خوب باشی، بهم بگو که خوبییونسون:
دلم برات تنگ شدهیونسون:
جمله قبلیمو نادیده بگیریونسون:
من خیلی بد دلم برات تنگ شده، اینقدر که میتونم توی افکارم غرق بشم و بمیرمیونسون:
لطفایونسون:
لطفا فقط یک پیام برام بفرستیونسون:
حداقل این پیام رو ببین تا بفهمم که هستییونسون:
الان که اینجا نیستی دارم بهش فکر میکنم، نکنه واقعا هیچوقت واقعا نبودیپیام ارسال نشد
یونسون:
شاید همش توی ذهنم اتفاق افتاده چون همش دارم بهش فکر میکنمپیام ارسال نشد
یونسون:
حداقل پیامای قدیمی ترت رو دارمپیام ارسال نشد
یونسون:
تو گفتی که سه روزه برمیگردی، لطفا جین جوابمو بده2:04 am
یونسون:
جین؟؟2:39 am
یونسون:
تو حتی امروز هم برنگشتی، مگه نه؟2:46 am
زنگ به کیمسوکجین
بله | خیر
تماس قطع شد
[ لطفا بعدا دوباره تماس بگیرید ]
3:01 am
یونسون:
من خیلی میترسم
پیام ارسال نشد---
جدی؟ چه ویوی های کمی پارت قبل داشت.. به خاطر ویو های افتضاح دیگه خودمم حال آپ ندارم، پس فکر کنم حالا حالا آپ نکنم😄
YOU ARE READING
Alterity | Kim Seokjin
Fanfiction" صبحت کردن با تو باعث میشد برای لحظاتی احساس زنده بودن بکنم " یونسون دختری که قلبش با غم و حسرت ها ته نشین شده، دوباره به همون خاطرات کوچیک و غریبانه ای که باهم داشتن فکر میکرد. درست همون زمان که احساس گناه با لطافت روحش را پاره پاره میکرد، اون...