---
کیمسوکجین:
به خاطر اینکه من واقعا خودمو دوست ندارم، حتی خیلی کمتر از اونی که نشون میدادمیونسون:
جین...کیمسوکجین:
من متاسفم یونسونیونسون:
برای چی میگی متاسفی؟کیمسوکجین:
نمیدونمکیمسوکجین:
برای اینکه باعث شدم فکر کنی همچین آدمی هستم که درواقع نیستمکیمسوکجین:
من خیلی رقت انگیزمیونسون:
جین، لطفا اینو نگوکیمسوکجین:
من درباره ی خودم لاف میزدم و دروغ میگفتم و خودمو یک آدم با اعتماد به نفس نشون میدادمکیمسوکجین:
ولی توی واقعیت من درباره ی هیچ چیز مطمئن نیستمکیمسوکجین:
هیچ کاری نیست که من توش خوب باشمیونسون:
چی داری میگییونسون:
تو شگفت انگیز ترین آدمی هستی که دیدم، لطفا این حرفا رو نگوکیمسوکجین:
اصولا مردم اینو راجبم میگن ولی من خودمو خوب میشناسم یونسونکیمسوکجین:
میدونم که یکم خوش قیافم ولی همش همینهکیمسوکجین:
من هیچ استعدادی ندارمکیمسوکجین:
درون من یک حفره ی توخالی وجود داره و من همیشه احساس تنهایی میکنمکیمسوکجین:
چون هیچی وجود نداره و من خیلی-کیمسوکجین:
من صدای منحصر بفردی ندارم. حتی من اول میخواستم که یک خواننده بشم ولی زود فهمیدم که من اونقدری با استعداد نیستم که اینکارو انجام بدمکیمسوکجین:
از بچگی خیلی از خودم پرسیدم که تو چه کاری خوب هستم تا کشفش بکنم ولی هیچی وجود نداره هاهاکیمسوکجین:
من حتی آدم خوبی نیستمکیمسوکجین:
همه فقط همش منو ترک میکننیونسون:
دوستات دوستت دارن جینیونسون:
من دوستت دارمیونسون:
و ما همه چیز هارو درباره ی تو رو شگفت انگیز میدونیمیونسون:
منظورم همه چیزه، واقعا همه چیز
YOU ARE READING
Alterity | Kim Seokjin
Fanfiction" صبحت کردن با تو باعث میشد برای لحظاتی احساس زنده بودن بکنم " یونسون دختری که قلبش با غم و حسرت ها ته نشین شده، دوباره به همون خاطرات کوچیک و غریبانه ای که باهم داشتن فکر میکرد. درست همون زمان که احساس گناه با لطافت روحش را پاره پاره میکرد، اون...