---
یونسون:
یا یک جورایی پیام های من دارن به گذشته فرستاده میشن
در 1:56 am دیده شدیونسون:
وایسا، این واقعا احمقانه بودیونسون:
این خیلی احمقانست، حتی چرا دارم بهش فکر میکنمیونسون:
من فقط-یونسون:
من الان ذهنم به همه جا پراکنده شده و دارم به خیلی چیزها فکر میکنم. من حتما دارم دیوونه میشمیونسون:
من الان شبیه یک احمق به نظر میرسمیونسون آفلاین شد
کیم.سوکجین:
اما اگر واقعا همچین چیزی باشه چی؟کیم.سوکجین:
من نمیدونم ولی-کیم.سوکجین:
خدایا تو ذهن منو بهم ریختی و من امشب هم نمیتونم بخوابمکیم.سوکجین:
و تو دوباره جرئت کردی جلوی چشم من آفلاین بشی!2:15 am
کیم.سوکجین:
آه2:27 am
کیم.سوکجین:
من نمیتونم بخوابم، برگردکیم.سوکجین:
من درواقع ترسیدم، من-2:39 am
کیم.سوکجین:
من درواقع دارم توی نصفه شب بلند بلند میخندم و خب روح ها فکر میکنن که من ازشون نمیترسم. پاره2:45 am
کیم.سوکجین:
تو تا به حال حس کردی که روح ها زیر تختت زندگی میکنن و تو سعی داری که بخوابی ولی ممکنه اونا یهو پات رو بگیرن؟کیم.سوکجین:
خب بچه ها این حس رو میکننکیم.سوکجین:
ولی من همون حس رو دارم و همشم به خاطر توئه!2:53 am
کیم.سوکجین:
هیکیم.سوکجین:
اگر پیام هات دارن به گذشته فرستاده میشن، من توی زمان تو آدم خوبی بودم؟2:56 am
کیم.سوکجین:
فراموشش کن3:00 am
کیم.سوکجین:
اگر هر زمانی حس کردی که کسی به خاطر تو مرده و تو نمیتونستی جلوش رو بگیری...
پیام ارسال نشدکیم.سوکجین:
هیچوقت این فکر رو نکن چون این هیچوقت تقصیر تو نیست
پیام ارسال نشدکیم.سوکجین:
وایسا چرا پیام های من فرستاده نمیشن
پیام ارسال نشدزنگ به شماره ناشناس
بله | خیردرحال زنگ زدن به شماره ناشناس...
تماس قطع شد
[ این شماره نامعتبر است ]
کیم.سوکجین:
چی؟
پیام ارسال نشدکیم.سوکجین:
شماره نامعتبر؟ تماس های من انجام نمیشه
پیام ارسال نمیشهکیم.سوکجین:
من الان بیشتر ترسیدم
پیام ارسال نشد••• •♡• •••
سلام اینم از پارت جدید♡*-*
حتما بهش ووت بدید و کامنت گذاشتن رو فراموش نکنید😉
YOU ARE READING
Alterity | Kim Seokjin
Fanfiction" صبحت کردن با تو باعث میشد برای لحظاتی احساس زنده بودن بکنم " یونسون دختری که قلبش با غم و حسرت ها ته نشین شده، دوباره به همون خاطرات کوچیک و غریبانه ای که باهم داشتن فکر میکرد. درست همون زمان که احساس گناه با لطافت روحش را پاره پاره میکرد، اون...