---
کیمسوکجین:
هی یونسونیونسون:
من فکر میکردم تو امروز هم آنلاین نمیشییونسون:
راستشو بگو تو حتی چک کردی که چقدر پیام برات فرستاده بودم؟یونسون:
من خوشحالم که تو اینجایی ولی...یونسون:
به هرحال چطوریکیمسوکجین:
خب آره چک کردم و متاسفم که دیر جواب دادمکیمسوکجین:
من برای دو روز پشت سر هم خوابیدم، نمیدونم باور میکنی یا نه، پارهکیمسوکجین:
حالا متوجه میشم چرا یونگی اینقدر خواب رو دوست دارهیونسون:
اوهیونسون:
خوابیدن باعث میشه ما احساس بهتری داشته باشیم، تو حالت الان بهتره؟کیمسوکجین:
نه، شاید میتونستم حال بهتری داشته باشم اگر هیچوقت از خواب بیدار نمیشدم
پیام ارسال نشدکیمسوکجین:
آره ولی نمیدونم چرا هنوز احساس خستگی میکنمکیمسوکجین:
من این روزها با احساس خستگی از خواب بلند میشمیونسون:
لطفا به دکتر برو، جینیونسون:
شاید حالت خوب نیست و سلامت نیستیکیمسوکجین:
پس یونگی باید بقیه ی عمرش رو توی بیمارستان بگذرونهکیمسوکجین:
من خوبمکیمسوکجین:
من مطمئنم که این چیز کوچیک در نهایت از بین میرهیونسون:
بازهم بهتره پیش دکتر یک چکاپ ساده انجام بدی، درسته؟یونسون:
لطفا جین؟کیمسوکجین:
باشهکیمسوکجین:
جدا از قضیه ی خواب، من حدس میزنم که یک جورایی حس مریضی دارم به خاطر همین جوابتو ندادم اون موقعکیمسوکجین:
من نمیخوام صحبت هایی که قبلا داشتیم و رابطه رو خراب بکنمکیمسوکجین:
همینطور حالت روکیمسوکجین:
من حالم خوب بود شاید حداقل باید یک پیامی بهت میفرستادمکیمسوکجین:
نمیدونم... من فقط متاسفمیونسون:
مشکلی نیست جین
YOU ARE READING
Alterity | Kim Seokjin
Fanfiction" صبحت کردن با تو باعث میشد برای لحظاتی احساس زنده بودن بکنم " یونسون دختری که قلبش با غم و حسرت ها ته نشین شده، دوباره به همون خاطرات کوچیک و غریبانه ای که باهم داشتن فکر میکرد. درست همون زمان که احساس گناه با لطافت روحش را پاره پاره میکرد، اون...