Part.7

320 91 93
                                    

---

12:03 am

یون‌سون:
میتونم یک سوالی ازت بپرسم

یون‌سون:
شاید به عنوان آخرین سوال

یون‌سون:
اگر میدونی دقیقا چه اتفاقی افتاده یا اگه واقعا داری باهام شوخی میکنی یا نمیکنی، بهم بگو

یون‌سون:
چون واقعا ممکنه واقعا دیوونه و مجنون بشم یا شایدم همین حالا هم تو آستانه دیوونه شدنم

یون‌سون:
من حتی آخرین باری که خوب خوابیدم رو به یاد نمیارم

کیم.سوکجین:
بچ تو بالاخره اومدی

کیم.سوکجین:
هولی شت، من-

کیم.سوکجین:
هنوز نمیتونم باور بکنم که پیام هام دارن فرستاده میشن!

کیم.سوکجین:
خوب گوش کن

کیم.سوکجین:
من خودم نخوابیدم و اینو باید من میگفتم!

کیم.سوکجین:
تو چجوری میتونی بعد گفتن راجب سفر زمان، من رو ول بکنی و بری؟؟ تو میدونی من چقدر ترسیدم؟؟

کیم.سوکجین:
پیام های من بعد ساعت ۳ نصفه شب فرستاده نشدن و فکر کردم بلاکم کردی

یون‌سون:
من بلاکت نکردم و

یون‌سون:
من امروز شمارت رو به پلیس دادن و گفتن همچین شماره ای وجود نداره

کیم.سوکجین:
چی؟

کیم.سوکجین:
علاوه بر این تو واقعا پیش پلیس رفتی!

کیم.سوکجین:
من اونی بودم که باید پیش پلیس می‌رفتم

یون‌سون:
ولی منم نمیتونستم به تو پیام بدم و فکر میکردم یک چیز خوبی بود که پیامام بهت فرستاده نمی‌شدن و وقتی بهت نصفه شب بهت پیام دادم و فرستاده نشدن

یون‌سون:
ولی این ترسناکه

یون‌سون:
من واقعا دیگه نمیخوام باهات صحبت بکنم

کیم.سوکجین:
فکر میکنم اینو من باید بگم

کیم.سوکجین:
و اینکه چی ترسناکه؟ اونی که ترسناکه تویی!

یون‌سون:
این ترسناکه چون تو هی منو یاد اون میندازی

یون‌سون:
این خیلی ترسناکه که اون مرده و اون دیگه اینجا نیست و تو منو یاد اون میندازی

یون‌سون:
و من خیلی با اون کم حرف زدم پس نمیتونم قضاوت بکنم که تو راست میگی و واقعی هستی و وقتی زنده بود هیچوقت بهش پیام ندادم

یون‌سون:
ولی نمیدونم چرا حس میکنم...

یون‌سون:
تو اون هستی

یون‌سون:
ولی مطمئنم به خاطر عذاب وجدانمه

کیم.سوکجین:
شاید

کیم.سوکجین:
شایدم نه

کیم.سوکجین:
من هیچوقت اسمت رو نشنیدم، هیچوقت ندیدمت، هیچوقت تو زندگی واقعی باهات حرف نزدم اما به خاطر دلایلی اما بهت اعتماد کردم

کیم.سوکجین:
این خنده دار نیست؟ چون به خودم گفته بودم که تو یکی از دوستام هستی و داری سر به سرم میزاری و در همون حال میخواستم بهت اعتماد بکنم. اینکه تو کسی به اسم یو یون‌سون هستی

یون‌سون:
من‌نمیدونم چی واقعیه و چی واقعی نیست
در 12:39 am سین شد

12:41 am

تماس از کیم.سوکجین...
قبول کردن | رد کردن

تماس وصل شد

یون‌سون به شماره‌ نگاه کرد، مطمئن نبود باید چیکار بکنه. قبل اینکه بتونه تصمیمی بگیره، تماس رو برقرار کرده بود. و اون الان دو دل بود ترس باعث دردی در شکم و پهلویش شده بود.

کیم.سوکجین:
[ سلام ]
بالاخره یک کلمه ای رو به زبون آورد. حال تهوع داشت. صداش مردد بود و عصبانیت و نگرانی از لحن او مشخص بود.

یون‌سون:
[ ... ]
یون‌سون نمیتونست کلمه ای رو به زبون بیاره. اون شوکه شده بود. اما چطور؟ اون با خودش فکر کرد این حتما یک‌ خواب بود یا واقعا داشت دیوونه میشد. این ممکن نبود

کیم.سوکجین:
[ س-سلام؟ ]
[ من اون روز هم به این شماره زنگ زدم ولی گفت شماره نامعتبره ]
صداش آروم اما محکم بود. آخرین جمله اش در رو به روی تلفن که به گونه اش چسبیده بود، به‌آرامی زمزمه بود.

[ تماس پایان یافت
زمان تماس 0:19 ثانیه ]

یون‌سون دارد تایپ می‌کند...

1:08 am

یون‌سون:
تو واقعا کیم سوکجین هستی، نیستی؟

••• •♡• •••

سلام😀
امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد. حتما بهش ووت بدید و هر نظری دارید کامنت بکنید
داستان رو دنبال بکنید چون من سریع پارت میذارم😆

Alterity | Kim SeokjinWhere stories live. Discover now