---
2:11 am
کیم.سوکجین:
وایسا وای فایم قطع شده بودیونسون:
و چی؟کیم.سوکجین:
چی چی؟کیم.سوکجین:
اوهکیم.سوکجین:
چرا من باید خودمو بکشم، نمیفهمم واقعاکیم.سوکجین:
از خنده جر خوردن*یونسون:
فکر میکنی اینقدر مهمه که دربارش شوخی بکنی؟کیم.سوکجین:
متاسفمیونسون:
خب به هر حال خوشحال شدمکیم.سوکجین:
آرهکیم.سوکجین:
تو اصلا تا به حال با جوک های من خندیدی؟یونسون:
نمیدونمکیم.سوکجین:
تو نگفتی نهکیم.سوکجین:
این یعنی خندیدی(((؛کیم.سوکجین:
گاهی اوقات فکر میکنم که واقعا من تنها کسی هستم که فکر میکنم بامزمکیم.سوکجین:
درواقع من خودم به جوکای خودم میخندمکیم.سوکجین:
بعضی اوقات جیمین هم میخندهکیم.سوکجین:
اما درواقع واقعا کسی بهشوننمیخندهیونسون:
من فکر میکنم جوک هات خیلی بامزنکیم.سوکجین:
پس میخوای یکیشون رو بشنوی؟یونسون:
نهکیم.سوکجین:
)):کیم.سوکجین:
ازت متنفرمیونسون:
کیوتکیم.سوکجین:
وایسا چی؟کیم.سوکجین:
من؟؟یونسون:
لعنت بهش واقعا ارسالش کردم
پیام ارسال نشدیونسون:
نه دوستات کیوتنکیم.سوکجین:
دخترکیم.سوکجین:
برای چی داری دروغ میگی، دست از دروغ گفتن بردار،اوه خدای منکیم.سوکجین:
بدون شک کیم سوکجین بهترین قیافه رو داره، راجب چی صحبت میکنی؟
یونسون:
پس تهیونگ چی؟یونیون:
جیمین و جونگکوک چی؟
YOU ARE READING
Alterity | Kim Seokjin
Fanfiction" صبحت کردن با تو باعث میشد برای لحظاتی احساس زنده بودن بکنم " یونسون دختری که قلبش با غم و حسرت ها ته نشین شده، دوباره به همون خاطرات کوچیک و غریبانه ای که باهم داشتن فکر میکرد. درست همون زمان که احساس گناه با لطافت روحش را پاره پاره میکرد، اون...