---
12:00
یونسون:
هییونسون:
امروز میخوام چند تا جوک بشنومکیمسوکجین:
من دارم اشتباه میبینم؟کیمسوکجین:
آفتاب از کدوم طرف دراومده؟یونسون:
من فقط میخوام چند تا جوک بابابزرگی بشنومیونسون:
ولی به نظر میرسه تو غرق تعجب و واکنش بیش از حدت هستیکیمسوکجین:
آی دختر، تو از کی شبیه یونگی حرف میزنیکیمسوکجین:
من فقط خیلی خوشحالم که امروز تو اول بهم پیام دادییونسون:
واقعا هستی؟کیمسوکجین:
آره. پرونده بسته شدکیمسوکجین:
حالا درباره ی جوک هایونسون:
بگو اعلیحضرتکیمسوکجین:
زیبای جهانی ولی در هر صورت...
( بهش گفت اعلیحضرت ولی اون تصحیحش کرد و گفت زیبای جهانی بهم بگو=)کیمسوکجین:
اتلاف انرژی چیه؟یونسون:
نمیدونم..یونسون:
وقتی یک کولر رو به پنجرست؟کیمسوکجین:
من به یک جواب دقیق نیاز دارمیونسون:
از کجا بدونمیونسون:
من جوک میخواستم نه معما-
من حتی باهوش نیستمکیمسوکجین:
پاره جوابش میشهکیمسوکجین:
گفتن یک داستان مو سیخ کن به یک کچلیونسون:
بوووووویونسون:
-__-کیمسوکجین:
اوکی ولی صادقانه بگم، اولش میخواستم یک جوک راجب ساخت و ساز بهت بگمیونسون:
و..؟کیمسوکجین:
وکیمسوکجین:
من هنوز دارم روش کار میکنم!کیمسوکجین:
پارههیونسون:
من-کیمسوکجین:
میخوای یک جوک راجب مار بشنوی؟کیمسوکجین:
خیلی بامزست
YOU ARE READING
Alterity | Kim Seokjin
Fanfiction" صبحت کردن با تو باعث میشد برای لحظاتی احساس زنده بودن بکنم " یونسون دختری که قلبش با غم و حسرت ها ته نشین شده، دوباره به همون خاطرات کوچیک و غریبانه ای که باهم داشتن فکر میکرد. درست همون زمان که احساس گناه با لطافت روحش را پاره پاره میکرد، اون...