Part.23

158 44 103
                                    

---

یون‌سون:
هی

یون‌سون:
امروز یک کاری کردم

کیم‌سوکجین:
چی

کیم‌سوکجین:
و چرا حس ترس بهم دست داد

یون‌سون:
چیزی نیست که بترسی، پاره

یون‌سون:
من با خانوادم حرف زدم

کیم‌سوکجین:
واو

کیم‌سوکجین:
و؟؟؟

یون‌سون:
بهشون گفتم که میخوام ادبیات توی دانشگاه هانکوک بخونم

یون‌سون:
و اینکه حتی اگر هم سعی کنم اون چیزی که ازم میخوان رو دنبال بکنم و به اون حرفه و کار برسم، توش نمیتونم خوب باشم

یون‌سون:
گفتم که من حتی نمیتونم به این فکر بکنم که یک دکتر یا مهندس بشم و هرکاری علم خودشو میخواد

یون‌سون:
و ازشون خواستم گوشیمو برگردونن

یون‌سون:
و بهشون قول دادم که سخت تر تلاش بکنم، بهترینم رو بهشون نشون بدم، اینکه چه توانایی هایی دارم

کیم‌سوکجین:
دعوا طولانی ای بود؟

یون‌سون:
درواقع من باهاشون دعوا نکردم

یون‌سون:
بیشتر سعی کردم که منطقی به نظر برسم و با آرامش نظراتم رو بهشون گفتم

یون‌سون:
ولی درهر صورت ساعت ها این بحث ادامه داشت. اونا سعی داشتن با تکرار کردن حرف های قبلیشون، من‌ رو با راه خودشون قانع بکنن

یون‌سون:
ولی من اصلا عصبی نشدم. من فقط میخوام اونا برای اولین بار تو زندگیشون بهم ایمان داشته باشن، به حرفام اعتماد داشته باشن.

کیم‌سوکجین:
این همونی بود که ازت انتظار داشتم(:

کیم‌سوکجین:
آخرش متقاعد شدن؟

یون‌سون:
معلومه که نه، پاره

یون‌سون:
حداقل گوشیمو پس گرفتم

یون‌سون:
اونا ازم نا امید شدن و پدرم از اون زمان باهام صحبت نکرده

یون‌سون:
ولی من میدونم اونا بالاخره تسلیم میشن، چه زودتر چه دیرتر

یون‌سون:
البته اگر من یک نتیجه ی خوب از کار و تلاشم بگیرم و خودمو بهشون ثابت بکنم

یون‌سون:
برای اینکه اینکارو بکنم، باید از الان بیشتر درس بخونم

کیم‌سوکجین:
میتونم چیزی بگم؟

Alterity | Kim SeokjinWhere stories live. Discover now