Part.21

153 49 108
                                    

---

1:12 am

یون‌سون:
هی

در 1:13 am دیده شد

کیم‌سوکجین:
هی؟؟؟؟؟!؟؟؟؟!؟؟؟؟

کیم‌سوکجین:
تو-

کیم‌سوکجین:
توی گوه کوچولوی زشت

کیم‌سوکجین:
برای سه روز پیوسته، هیچ پیامی؟؟

کیم‌سوکجین:
من چه اشتباهی انجام دادم!

کیم‌سوکجین:
خدایا

کیم‌سوکجین:
تو انگار واقعا منو فراموش کرده بودی؟

کیم‌سوکجین:
واقعا هیچ اهمیتی ندادی؟ من نتونستم بخوابم چون فکر میکردم اتفاقی برات افتاده

یون‌سون:
متاسفم...

یون‌سون:
من همین الان گوشیمو گرفتم

یون‌سون:
درواقع از کشوی پدر مادرم، دزدیمش

کیم‌سوکجین:
چه اتفاقی افتاده؟؟ حالت خوبه؟؟؟

کیم‌سوکجین:
من فقط خیلی نگران بودم

کیم‌سوکجین:
و واقعا من گریه ام گرفت، پاره
پیام فرستاده نشد

یون‌سون:
درواقع نه، اصلا خوب نیستم

یون‌سون:
من فقط از همه چیز خیلی خسته ام...

یون‌سون:
کی خانواده ی من متوجه میشم که من واقعا کافی و خوب نیستم

یون‌سون:
من هیچوقت کافی نبودم

کیم‌سوکجین:
میخوای راجبش صحبت بکنی؟

یون‌سون:
من.. نمیدونم

کیم‌سوکجین:
داری گریه میکنی؟

یون‌سون:
نمیدونم

کیم‌سوکجین:
لطفا گریه نکن

کیم‌سوکجین:
من اینجا هستم تا اگر هر وقتی که خواستی راجبش صحبت بکنی، بهت گوش بدم

کیم‌سوکجین:
مجبور نیستی حتما اینکارو انجام بدی، من فقط میخوام باعث بشم لبخند بزنی.. همین که ببینم که لبخند میزنی کافیه

یون‌سون:
چند روز پیش پدر مادرم با معلمم ملاقات کردن

یون‌سون:
من سال سوم هستم و قراره برم دانشگاه

یون‌سون:
جین میدونی، وقتی بهت گفتم که دیگه تلاش نمیخوام بکنم، دروغ گفتم

یون‌سون:
من تلاش کردم درحالی که با تموم وجودم از نتیجه ی کارهام آگاه بودم

Alterity | Kim SeokjinWhere stories live. Discover now