Part.9

261 71 72
                                    

رینگ، رینگ

یون‌سون زمزمه کرد: "خوش اومدید"
نگاهش هنوز روی میز بود درحالی که پارچه ی داخل دستش رو دایره وار روی آن می‌کشید. اون این طرز فکر رو داشت که روی هر کاری تمرکز بکنه، حتی در هنگام تمیزکاری با اینکه او کار را دوست نداشت.
اگر کسی دیگری که آنجا کار میکرد آنجا نبود، رفتار های یون‌سون مشتری ها را دلسرد و خسته می‌کرد حتی اگر کس دیگری که آنجا کار میکرد آنجا حضور داشت.

اون صداش کرد: " آه یون‌سون! "
اون همون حلال زاده، کیم سوکجین بود. اون همونجوری که به یون‌سون لبخند میزد، گفت: " تو الان میتونی بری خونه "

یون‌سون سرش رو بالا آورد. او با احتیاط پارچه ی داخل دست یون‌سون را ازش گرفت پس دست هاشون همدیگه رو لمس نکردن.

یون‌سون اطراف رو نگاه کرد. با اینکه تقریبا دیر شده بود، مشتری های کمی هنوز اونجا بودن.بعد همه این ها، الان کریسمس بود و حتی توی همین یک ساعت پیش اون به سختی‌میتونست بین جمعیت زیاد افراد کافه نفس بکشه. کافه خیلی شلوغ بود.

یون‌سون صدای اون رو شنید: " میتونی بری، من امشب کار رو تموم میکنم "
" ولی " اون فقط تونست یک کلمه بگه چون حرفش دوباره قطع شد.

جین با لبخندی گفت : " برو. من با رئیس صحبت کردم و میبینی که دوستام هم اینجان پس میتونن کمک بکنن "

دوباره صدای آروم زنگ تو فضا پیچید. در کمی باز شد و دو پسر داخل آمدند. آن طوری که یون‌سون به خاطر می آورد هردوی آنها ارشد مدرسه شان و دوست جین بودند.

یون.سون کمی تعظیم کرد و گفت: " باشه "
همانطور که اون میخواست برگردد، دوباره صدای او را شنید: " تو خیلی کم لبخند میزنی، مگه نه؟ حتی الان که کریسمس هست "

" من... " یون‌سون نمیدونست چی بگه. فکر میکرد ابروهاش جمع شدند و اخم کرده هست اما مثل همیشه صورتش هیچ حالتی را نشون نمی‌داد.

جین میز رو با پارچه تمیز کرد و دست دیگه اش رو بالای آن گذاشت. همانطور که به یک جوکی فکر میکرد، لبخندی گوشه ی لبش نشست. 
سرش رو بالا آورد آورد به یون.سون نگاه کرد: " هی! میدونی به گاوی که میخنده چی میگن؟ "

این دفعه ابروهای یون‌سون واقعا جمع شدند و او اخم کرد.
" ماهاهاهاهاها " جین تا جایی که میتونست خندید. اون به واکنش جین تنها پلکی زد، کجای این جوک خنده دار بود؟

" این جوک بی مزه بود، مگه نه؟ "
خنده هاش به همون سرعت که اومدن، محو شدن. یون‌سون دوباره به آرومی به او تعظیم کرد.

همونطور که این دفعه هم به عقب برگشت و تازه پاش رو رو به روی درگذاشت، صدای نرم و لطیف اون رو دوباره شنید: " کریسمس مبارک "

" توهم همین‌طور " یون‌سون به عقب برگشت تا فقط اون رو پیدا بکنه و اون مشغول وقت گذروندن با دوستش بود. کیم نامجون، یون‌سون زمانی اون رو شناخت که شاگرد برتر مدرسه شده بود.

Alterity | Kim SeokjinWhere stories live. Discover now