---
12:00 am
یونسون:
هولی شتیونسون:
منخیلیازخودمخجالتمیکشمکیمسوکجین:
حرفتو واضح بزن بچیونسون:
چطور تونستم اینکارو بکنمیونسون:
فقط چطورییونسون:
من تبدیل به یک جوک توی مدرسه شدمیونسون:
بیخیال، کلا زندگی من یک جوک هستکیمسوکجین:
بس بکنکیمسوکجین:
چطور بفهمم چی میگی وقتی که نگی قضیه از چه قرارهکیمسوکجین:
آروم باش ممه کوچولویونسون:
من- ;-;یونسون:
خیلی اتفاقی به تهیونگ گفتم که امروز تاپ زیر یونیفرمش خیلی قشنگ به نظر میرسهکیمسوکجین:
بچ چییونسون:
حالا من توی مدرسه معروف شدم و بقیه میان و باهام حرف میزننیونسون:
بعضیاشون میگفتن که نمیدونستن که من میتونم صحبت بکنمیونسون:
چند نفر گفتن که دوست دارن ما قرار بزاریم باهمیونسون:
اوه خدای من و اون کصخلیونسون:
و اون تهته خل منو توی جمع، خجالت زده کردیونسون:
نه من واقعا نمیخواستم اون لباس گوچی اش رو ببینمکیمسوکجین:
امم دربارش مطمئنی؟؟؟کیمسوکجین:
و مطمئنی که این که لباس زیر یونیفرمش رو دیدی، اشتباهی و اتفاقی ندیدی؟یونسون:
اوه خفه شویونسون:
زندگیم در خطرهکیمسوکجین:
پاره، چرا؟ من مطمئنم که تهیونگ از وقت گذروندن با تو خوشش میادیونسون:
آره و اون به طور مطلق یک دیک احمقهکیمسوکجین:
وایسا وایساکیمسوکجین:
فقط بزار چند تا اتفاق ناگهانی و مزخرف رو توی ذهنم خلاصه و تحلیل کنمکیمسوکجین:
بچ تو اونو تهته صدا کردی. تو همین الانشم داری اونو با اسم مستعارش صدا میزنی و میگی که اون یه دیک احمقه
YOU ARE READING
Alterity | Kim Seokjin
Fanfiction" صبحت کردن با تو باعث میشد برای لحظاتی احساس زنده بودن بکنم " یونسون دختری که قلبش با غم و حسرت ها ته نشین شده، دوباره به همون خاطرات کوچیک و غریبانه ای که باهم داشتن فکر میکرد. درست همون زمان که احساس گناه با لطافت روحش را پاره پاره میکرد، اون...