---
کیم.سوکجین:
لطفا بهم بگو که این فوتوشاپ شدهیونسون:
پس تو الان داری بهم میگی که پیشنهاد مدل شدن برای سالنامه ی مدرسه رو امروز گرفتییونسون:
تو از این شوخی میخوای به کجا برسییونسون:
من چرا حتی دارم باهات چت میکنم؟یونسون:
من خیلی از خودم نا امید شدم چون وقتم رو دارم با حرف زدن با تو هدر میدم.کیم.سوکجین:
تو تهیونگی، درسته؟ تو یکی از دوستامی، درسته؟کیم.سوکجین:
لطفا.... خواهش میکنم... من این شوخی رو دوست ندارمکیم.سوکجین:
من الان واقعا ترسیدمیونسون:
چی، تهیونگ؟یونسون:
وایسا، تهیونگ از کلاس ما؟ تو چجوری اسم اونو میدونی؟ تو واقعا به مدرسه ما میری؟یونسون:
خدایا! تو کی هستی؟؟؟یونسون:
یا دوباره میخوای منو گول بزنی؟کیم.سوکجین:
ببین خانمکیم.سوکجین:
من کسی ام که دارم عرق میکنم درحالی که بیرون داره برف میبارهکیم.سوکجین:
دهن لعنتیت رو ببند، من الان ترسیدم!کیم.سوکجین:
این شوخی رو همینجا تموم بکنکیم.سوکجین:
خدایا من من حتی نمیتونم باور کنم که فحش دادمیونسون:
تو همین الان-یونسون:
وایسایونسون:
بیرون داره برف میباره؟یونسون:
تو چجوری میتونی برف رو توی تابستون پیدا بکنی؟کیم.سوکجین:
تابستون؟کیم.سوکجین:
الان ماه دسامبره
* دسامبر توی پاییز هستکیم.سوکجین:
تو داری چی-یونسون:
...یونسون:
الان آخر ماه مِی هست
* ماه مِی توی بهار هستکیم.سوکجین:
الان ۲۰ ام دسامبرهکیم.سوکجین:
ببین من الان خیلی خستم، امروز خیلی روز طولانی ای بوده، اوکی؟کیم.سوکجین:
میشه ما همینجا تمومش بکنیم؟کیم.سوکجین:
لطفایونسون:
تو مدرکی داری؟کیم.سوکجین:
چه مدرکی؟یونسون:
من حتی نمیدونم...کیم.سوکجین:
کیم.سوکجین:
من این عکس رو امروز زمانی که هنوز برف نمیبارید، گرفتمیونسون:
تو داخل اینستاگرام پستش کردی؟کیم.سوکجین:
اره کردمکیم.سوکجین:
تو یکی از فالوور های منی؟یونسون:
سرم داره درد میگیرهیونسون:
من یک عکس دیگه از سالنامه پیدا کردمیونسون:
کیم.سوکجین:
دوباره...کیم.سوکجین:
من حتی یادم نمیاد این عکس رو گرفته باشمکیم.سوکجین:
این یک ادیته؟کیم.سوکجین:
یعنی تو میخوای به من بگی تو از آینده ای؟ پارهکیم.سوکجین:
اینم یکی از شوخی هاته؟
در 1:54 am دیده شد1:56 am
یونسون:
چی میشه اگه تو از گذشته من باشی؟یونسون:
یا یک جورایی پیام های من دارن به گذشته فرستاده میشن••• •♡• •••
بعله اینم از این پارت، حتما ووت بدید و نظراتتون رو راجب اتفاقات کامنت بکنید، سعی میکنمپارت بعدی رو زودتر بذارم💙
YOU ARE READING
Alterity | Kim Seokjin
Fanfiction" صبحت کردن با تو باعث میشد برای لحظاتی احساس زنده بودن بکنم " یونسون دختری که قلبش با غم و حسرت ها ته نشین شده، دوباره به همون خاطرات کوچیک و غریبانه ای که باهم داشتن فکر میکرد. درست همون زمان که احساس گناه با لطافت روحش را پاره پاره میکرد، اون...