'جنی'وقتی برگشتم، جیمین که از قبل لباس پوشیده بود با لبخند متکبری روی صورتش به دیوار تکیه داده بود.
"بهت چی گفتم؟""از کجا میدونی بهم چشم داره؟ اون میخواست گوشواره هام رو بهم برگردونه."
"لبخند میزنی. اون هنوز داره تماشات میکنه. شرم آوره که شما ادمای متاهل برای تک همسری ارزش قائلین. احساس میکنم میتونه کارش خوب باشه."
صورتم مچاله شد.
"چرا نمیری باهاش صحبت کنی؟""اگه تایپ اون باشم."
جیمین به باسنم زد.
"کونتو تکون بده. من دیدم که ادما چه چیزها و کارایی انجام میدن."خندیدم و با عجله وارد رختکن شدم تا سریعترین دوش رو بگیرم. دوباره به رختکن برگشتم و لباس گل دارم رو پوشیدم. بخاطر موهام که براق نبودن اخم کردم و ترجیح دادم اونارو که موج دار و غیر قابل پیش بینی بودن رو صاف کنم.
________
"خب تو سئول دستور کار تو چیه؟"
در حالی که تو خیابون قدم میزدیم از جیمین پرسیدم."من یه نمایش هنری دارم که باید در اون شرکت کنم. میخوای باهام بیای؟ میتونیم یه نظر هنرمندانه دیگه ای برای خودمون داشته باشیم."
"هنرمندانه؟"
خندیدم.وقتی از خیابون بعدی رد شدبم یک کابین رو دیدم. دستم رو تکون دادم و یهو کابین ایستاد. ما سمتش رفتیم و آدرس دفتر کای رو بهش دادم.
"تو یک زن هنرمند هستی."
"که اینطور. نمیدونم وقتی کای من رو تو دفتر کارش ببینه چه رفتاری نشون بده. تازگیا فقط خودش رو تو کار غرق کرده و ما دائما در حال دعوا هستیم."
"واداشتن شوهرت برای سکس نباید با دعوا باشه. تو سینه های عالی داری و همینطور یه کون خوب."
راننده کابین از آینه جلو لبخند زد.
"تو فقط باید دخترا رو سرکار بذاری."
جیمین اضافه کرد.کابین ایستاد. از پنجره نگاهی انداختم و دیدم که رسیدم. من از کابین پیاده شدم و وقتی جیمین هم بیرون اومد تعجب کردم. اون به سمت راننده فریاد زد تا کابین رو روشن نگه داره.
"اون الان میدونه سینه های من چه شکلیه. ما هشت ساله که باهم هستیم."
"اینو بده من."
جیمین دستور داد، ژاکت پشمی من رو کشید و اون رو توی کابین انداخت. موهام رو کشید و از یه تار اونا برای محکم بستن اونا استفاده کرد. با مهارت آرایشگری اون تخت تاثیر قرار گرفتم."من خواهر دارم."
فریاد زد و من خندیدم.
بندهای لباسم رو جمع کرد و تا بالای سینه هام مشخص شد.به خودم خیره شدم.
"شبیه یه زن احمق شدم.""تو شبیه یه زن غیر طبیعی و دارای سینه های بزرگی هستی."
جیمین سمت پسر جوانی که احتمالا جا افتاده کالج بود اشاره کرد. اون پیراهن شطرنجی و شلوار خاکی پوشیده بود. یک هدفون جفت گوشهاش رو پوشونده بود.
"میخوای به فاکش بدی؟ میدونی که دوازده ساله نیست."
YOU ARE READING
Sin City (Jenlisa GP) {Translated}
Fanfiction"من معتقدم که تو موافقت کردی امشب بیای چون چیزی رو میخوای که تو خونه پیدا نکردی." اون صدایی داشت که برای صحبت سکسی مناسب بود. بی عیب و نقص بود. "میتونم تو چشمات ببینم که تو به شدت احتیاج داری که توسط شخصی به طور نفس گیر، به اندازه خودت لطیف به فاک...