45

457 62 0
                                    


'لیسا'

نگاهش کردم. موهاشو با یه کش بزرگ از صورتش جدا کرده بود، این حالتشو دوست داشتم. عاشق وقتیم که موهاشو میبنده و صورتشو بدون آرایش میبینم. پویتش از عرق برق میزد که مسلما من اونو اینجوری زیر خودم تصور کنم که آسیب پذیره و فقط مال منه. من با جنی خودخواه میشم اینو میدونم اما هیچکاری نمیتونم کنم تا کنترلش کنم.

اون فقط و فقط مال منه.

به طور منظم دارم نفس میکشم و هر چیزی که تو بدنم لازمه دارم. اون یه لباس اسپرت پوشیده چیزی که من خیلی باهاش راحتم. لباسش جوریه که بدن منو تحریک میکنه همینجا بفاکش بدم، روش علامت بذارم و اونو مال خودم کنم. چشمام بن شکمش افتاد، به سختی لبمو گاز گرفتم و میل به پاره کردن لباسش رو از بین بردم.

تو خونه پدرش هستی، خودتو کنترل کن!

اون مال منه. دیگه میتونم هر زمان و هرکجا که خواستم اونو داشته باشم.

شیطون داشت گولم میزد.

اونو محکم بغل کردم و بدنشو بو کشیدم. از اونجایی که سینه هاش رو به مال خودم فشار میدادم میدونستم دیکم داره سفت میشه. اون بهم چسبید و طوری منو محکم بغل گرفت که انگار برای نفس کشیدن به من احتیاج داشت، منم همینکارو کرذم چون اون مال منه و نمیشه اینو انکار کرد. هر اینچ از اونو احساس کردم. وحشیانه بوسیدمش. اون بوسه منو به چالش کشید و بهم فشار اورد. باسنش رو گرفتم و بدنمون رو بیشتر بهمدیگه نزدیک کردم.

"لعنتی، دلم برات تنگ شده بود."
گفتم که رفتار وحشیانم رو توضیح بدم.

برنامه ریزی کرده بوپم که تو خونه پدرش یه سری محدودیت ها برای خودم بذارم. من باید یکاری کنم که این شام به بهترین شکل ممکن تموم بشه اما هر قسمت از بدنم نمیذاره.

رهاش کردم که شلوارمو درست کنم. نفس عمیقی کشیدم و به خونه پدریش و رفتاری که باید اینجا داشته باشه فکر کردم. فقط با نگاه کردن بهش فهمیدم که دوران بچگی اون مثل مال من نبوده و بخاطر همین خوشحال شدم. دلم میخواد با گرمای تنش منم گرم بشم. اون منو به خونه پدریش برد و بوی غذای خونگی تو سرم پیچید. با دیدن چهره ای که کنار اجاق گاز ایستاده بود بخاطر شباهتش به جنی توجهم رو به خودش جلب کرد. اما طبق چیزایی که فهمیده بودم جنی با مادرش صحبت نمیکنه. این باعث شد بفهمم که با مادرش آشتی کرده.
(ولی اونجا جنی گفت بهش گفته که😐)

"مامان این پرانپریا هست. عزیزم ایشون مامانمه، دارا. اون و پدرم دوباره همدیگه رو میبینن."

مادرشو محکم بغل کردم. بخاطر اینکه زنی رو بدنیا اورد که من عاشقش شدم ازش ممنونم. از ذهنم دور نبود که اونم دخترشو ترک کرده، اما اگه پدر جنی چیزی شبیهش باشه، واقعا میتونم سرزنشش کنم؟ جن منو تو خونشون چرخوند. خوبه اما تمها اتاقی که بهش علاقه دارم اتاقیه که اون داخلش بزرگ شده که هنچز اونو بهم نشون نداده.

به عکیای روی دیوار نگاه کردم و چشمم به عکسی افتاد که به نظر میومد از جشن تولدش گرفته شده.

"من دلم نمیخواست صورتم خراب بشه پس بابام اجازه داد کیک تولدمو به صورتش بزنم."
بهم نگاه کرد.
"چیشده؟"

نمیدونم چطوری احساساتم رو توضیح بدم. حسادت میکردم که خاطرات شیرین زیادی با پدرش داره. و حسادت میکنم که پدرش خاطرات خوش زیادی باهاش داره. من با پدرم چیز خوبی نداشتم.

"خوشم میاد که تو و خانوادت رو‌ کنار همدیگه میبینم. تا الان متوجه وجود این رویا نشدم."

بخاطر خانواده، از جمله مادرش و تمام بستگانش گفتم. شادیه توی عکش قابل لمس بود. همه لبخند بززگی روی لباشون بود. باهم خوش بودن، اونو بیشتر از چیزی که فکرشو کنم میخواستم. بالاخره به اتاق خواب جنی رسیدیم. همش همین بود و همه چیزی اونطوری که تصورشو داشتم نبود. رنگ اصلیش صورتی بود اما من  مجموعه ای و سبزآبی رو میدیدم. روی دیوار عکشای بیشتری از خانوادش آویزون شده بودن.

"گیتار میزنی؟"
پرسیدم.

خندید.
"نه، یکم رفتم اما پدرم اصرار داشت."

با احتیاط سمتش قدم برداشتم طوری که ممکنه گازش بگیرم یا بلندش کنم. روی دستام سنگینی کرد. تار موهاشو ناز کردم تا اینکه یه ملودی فضا رو پر کرد. از ترس اینکه مبادا از واکنشش یخ بزنم بهش نگاه کردم و به کارم ادامه دادم.

"وات د فاک، لیسا؟"
در حالی که کیتار رو سرجاش برمیگردوندم گفت.

"تو گیتار میزنی و میخونی اما به من نگفتی!"

شونه بالا انداختم.
"زمان زیادیه که نزدم و نخوندم، نمیدونم هنوز میتونم یا نه."

"دیگه چی هست که در موردت نمیدونم؟"

"وقتی‌ مادرم میرفت سرکار پدربزرگم ازم مراقبت میکرد، اون بهم یاد داد."

پدربزرگم تنها پدری بود که میشناختم. به جز مادرم اون تنها ادم دیگه ای بود که میتونستم تا روزی که مرد بهش تکیه بدم. وقتی روی تخت بزرگش نشستیم و اون پشتشو به سینم تیکه داد بهش توضیح دادم. از حالت رویایی که اون در حین صحبت بهم‌ نگاه میکرد لذت بردم که باعث شد تا زمان شام به صحبت کردن ادامه بدیم.

***********

PLZ VOTE🖤

Sin City (Jenlisa GP) {Translated}Où les histoires vivent. Découvrez maintenant