'جنی'من و کای از پنجشنبه که باهم صحبت کرده بودیم چیز زیادی بهمدیگه نمیگفتیم و حرف زدن باعث دعوامون میشد. کای در مورد لیسا میدونست اما منتظر بود تا من اعتراف کنم. بدجوری میخواستم بهش بگم اما هربار که سعی میکردم، طوری بهم نگاه میکرد که نمیتونستم.
باید زودتر بهش بگم... امشب بهش میگم، امشب بهش میگم.
با خودم تکرار کردم و سعی داشتم خودمو با شجاعت گول بزنم. جیمین و کیونگسو باید تو یه مهمونی تبلیغاتی کمپانی که کیونگسو اونجا کار میکرد شرکت میکردن پس برنامه هامون رو برای آخر هفته تغییر دادیم.
اوایل اون روز حدود یک ساعت تو سالن بدنسازی تمرین کردم و در آخر جائهبوم رو دیدم. از اینکه اونو بین نمایشم قرار دادم عذرخواهی کردم. اون عذرخواهی منو قبول کرد اما میتونم بگم که هنوز ناراحته و همین باعث شد احساس بدی داشته باشم.
به خودم قول داده بودم مدتی رو از لیسا دور بمونم و داشتم همین کارو میکردم. از پنجشنبه شب ندیده بودمش و حالا شنبه بود. میخواستم قبل از اینکه به تایلند بره ببینمش. امشب آخرین فرصتم بود و به خودم گفتم پایان دادن به این کار خوب میشه. لیسا خیلی روی من کنترل داشت. وقتی با همدیگه بودیم من خودم نبودم. احساس میکردم باید یه بازی کنم.
همه چیز باید عالی میبود. من باید این چراغ کمال میشدم چون تکامل اون منو میترسوند. این هفته ای که گذشت من و کای مدت طولانی رو با هم گذروندیم اما اونطور احساس راحتی که به لیسا میکردم با کای نداشتم. حس میکردم دارم یه نمایش بازی میکنم تا اونو تحت تاثیر قرار بدم. این کوته فکری بود اما میدونستم و نمیتونستم جلوشو بگیرم.
لیسا کارای زیاده کرده و من ازشون خبر دارم. اتفاقی که تو کلاب با مینا افتاد فقط به رفتار ناشایست من دامن زد. دیدن زنی که اون قبل از من ترجیح میداد ترسناک بود. من باید خودمو از دیگران متمایز کنم و تنها راهی که میدونستم چطوری میتونم به اون هدف برسم نیاز به کامل بودن یا تظاهر به کامل بودن داشت.
تو ده روز گذشته دو برابر بیش از حد معمول پیش آرایشگرم رفتم. من بیشتر برای درمان پوستم سمت آبگرم میرفتم تا پوستم همیشه نرم و بدون مو باشه. بیشتر خرید میکردم چون همیشه حس میکردم برای تکمیل مجموعه ام به چند چیز جدید نیاز دارم، بیشتر لباس زیر و شلوارک جدید میگرفتم. از لیسا توقع رفتاری رو داشتم که به سختی میتونستی سکسی بالاتر از این رو داشته باشی.
(من که متوجه نشدم این جمله اخری چی گفت یجوری سر و تهش بهمدیگه اوردم ولی درکل فک کنم منطورش همین بود. یجوری هم هست که نمیشه از کسی بپرسی😢)بودن با لیسا طوری بود که انگار زندگیت اون بالاهاست. همه چیز بهتر بود، احساس بهتری داشت. طعم بهتری داشت. نمیدونستم چه حسی بهش (لیسا) دارم؟ گاهی شبیه وابستگی بود و بعضی وقتا مثل یه اعتیاد بود.
YOU ARE READING
Sin City (Jenlisa GP) {Translated}
Fanfiction"من معتقدم که تو موافقت کردی امشب بیای چون چیزی رو میخوای که تو خونه پیدا نکردی." اون صدایی داشت که برای صحبت سکسی مناسب بود. بی عیب و نقص بود. "میتونم تو چشمات ببینم که تو به شدت احتیاج داری که توسط شخصی به طور نفس گیر، به اندازه خودت لطیف به فاک...