'جنی'تمین جاسوس کای بوده.
معلوم شد چرا وقتی تو فروشگاه باهم برخورد کردیم اون خیلی ترسیده بود. میلیون ها سوال تو ذهنم بود اما دهنم نمیتونست باز بشه. درحالی که نسبت بهم عصبانی بود میترسیدم ازش چیزی بپرسم. هنوز نمیفهمم چرا کای ترجیح داد کسی رو استخدام کنه تا اینکه بهم بگه نمیخواد من و لیسا باهم بخوابیم.
اگه از همون اول وضعیت من رو زیرنظر داشت چرا دخالت نکرد؟ یعنی به اندازه کافی اهمیت نمیداد؟ واقعا دیگه منو دوست نداشت؟ یعنی ازدواح ما دیگه مسیر خودشو طی کرده بود.
وقتی کای عکسارو به طرز چشمگیری روی میز کوبید من بی کلام بهشون زل زدم.
نمیخواستم عکسارو ببینم اما باید میفهمیدم که کای عکسایی از سکس من و لیسا داره یا نه. اولین عکس مربوط به شب اول بود که من و لیسا به هتل میرفتیم.
عکس بعدی منو لیسا برای وقتی بود که برای پیتزا خوردن از هتل بیرون میرفتیم.
بعد عکسی رو دیدم که من تقریبا تو بغل لیسا نشسته بودم، یادمه داشت درمورد عیبای رابطه من و کای صحبت میکرد.
عکس بعد مربوط به لیسا بود که داشت پنیر رو از رو لبام پاک میکرد.
عکس بعدی رو باید چند ثانیه بعد کرفته باشن چون ما همونجا بودیم اما لبهای لیسا به مال من قفل شده بود.
حتی وقتی سعی کردم جلوی اشکامو بگیرم اونا بیشتر روی صورتم سرازیر شدن. از اینکه کای شاهد همچین چیزایی بود غم و اندوه تمام وجودمو فرا گرفت. از کارام دل شکسته، متاسف و شرمنده بودم. من هرکاری میکردم تا دردی رو که به کای دادم جبران کنم.
عکسی از لیسا بود که داشت کلید یدکی رو که من روی چهارچوب مخفی کرده بودم برمیداشت. درواقع طوری به نظر میومد که میخواستم اون کلید رو اونجا پیدا کنه.
خدای من!
عکسایی از خودم لیسا دیدم که وقتی آخرین بار به کلوب شبانه رفتیم داشت بیرون از اونحا منو میبوسید. عکسایی از زمین رقص بود. دست لیسا به وضوح بین رونام مشخص بود.
آخرین عکس مربوط به لیسا بود که قبل از اینکه داخل دستشویی رابطه داشته باشیم منو به وی آی پی برد.
"خدای من!"
با خودم زمزمه کردم.
"خدای من!"
داغون شدم."این تمام چیزیه که به خودت میگی؟"
چیز زیادی نبود که بتونم بگم. هرکاری که تو این چند هفته انجام دادم نابخشودنی بود. حتی این بدتر بود که هیچ کاری نمیتونستم بکنم تا اون بفهمه چقدر متاسفم. غیر از اینکه بخوام منو ببخشه اما این فقط باعث میشد حال من بهتر بشه نه کای.
"کای این فقط سکس بوده."
زمزمه کرد و سعی داشتم قانعش کنم.من و کای هردو میدونستیم این فقط یه دروغه اما باید میگفتم که حالم بهتر بشه.
YOU ARE READING
Sin City (Jenlisa GP) {Translated}
Fanfiction"من معتقدم که تو موافقت کردی امشب بیای چون چیزی رو میخوای که تو خونه پیدا نکردی." اون صدایی داشت که برای صحبت سکسی مناسب بود. بی عیب و نقص بود. "میتونم تو چشمات ببینم که تو به شدت احتیاج داری که توسط شخصی به طور نفس گیر، به اندازه خودت لطیف به فاک...