34: Confession

544 76 96
                                    


JENNIE:

"در مورد چیه؟"
کای در حین نشستن روی مبل پرسید.

"میخوای خودت بهش بگی یا من بگم؟"
لیسا ازم پرسید.

نمیتونستم نفس بکشم.

حس میکردم دارم نفس میکشم اما هوا له ریه هام برخورد نمیکرد. قفسه سینم از تپش تندِ قلبم درد گرفت. گرما در من موج  میزد و حالت تهوع بهم دست داده بود. فواره های آدرنالین توی رگ هام موج میزد. اشک پشت چشمم رو سوزوند اما جلوشو گرفتم. من نباید همچین احساس بدی داشته باشم.

همه اینا کار من بود.

دروغگو، شرور و شریک خیانت شدم.

خوشحالم که لیسا اینجاست چون میدونستم اکه نبود تا جایی که میتونستم از کای طفره میرفتم. نمیخواستم بهم مثل یه عوضی بی روح که به خاطر نیاز به مصرف طوری که لیسا ارضام میکرد تبدیل شده بودم، بهم نگاه کنه. این اعتیاد منو به پایین ترین حدم رسونده بود و حالا وقتش رسیده بود که پاک بشم.

ما به کلاب لیسا برگشتیم و تو دفترش بودیم.

کای کنار من و لیسا روبروی ما نشسته بود‌. صورتمو با دستام پوشوندم و در حالی که یکی از پاهامو به زمین میکوبیدم سعی کردم تنفسم رو تنظیم کنم. من باید با تمام انرژیم اینکارو میکردم. بغضمو قورت دادم اما هنوزم نمیتونستم کلماتی پیدا کنم تا بهش بگم بین من و لیسا چخبره. از همون اول از این لحظه میترسیدم. یجورایی میدونستم اخر رابطم به اینجا میرسه‌. رویارویی. لحظه آشکار شدن حقیقت.

"میخوای بهش بگی یا من بگم؟"
لیسا تکرار کرد.

عنبیه های قهواه ای اون در روح من نشست و منتظر جواب بود.

"بهم بگو چیه، جنی؟ چیو باید بهم بگی؟"
کای بدون اینکه تماس چشمیش باهام قطع کنه پرسید.

"من و زنت باهمدیگه رابطه داریم."
لیسا روراست صحبت کرد. اون یجورایی میدونست من خودم نمیتونم به کای بگم.

از اینکه مجبور شد به کای بگه متنفر بودم. اما ازش ممنون بودم که اینکارو برام انجام داد.

صدای بهم فشرده شدن دندونای کای رو شنیدم. تنش تموم شده بین هر سه تاییمون رو احساس میکردم. ضربان قلبم رو حس میکردم، انقدر تند میزد که بیشتر شبیه زنگ بود.

کای بلند شد صندلیشو سمت من چرخوند و دوباره نشست. انقدر نزدیک بود که نفسای گرمشو روی صورتم حس میکردم.

"این حقیقت داره، جنی؟"

یه قطره اشک روی گونم چکید. درحالی که پامو محکم به زمین میکوبیدم رون راستم به شدت میلرزید.

"اره."

"چرا نتونستی اینو توی خونه بهم بگی؟ چرا نتونستی اینارو تک به تک بهم بگی؟ بعد از تقریبا ده سال شناختن من، به کمک اون نیاز داشتی تا بهم بگی باهاش رابطه داری؟"

Sin City (Jenlisa GP) {Translated}Onde histórias criam vida. Descubra agora