وقتی به خونه رسیدم، امیدوار بودم و دعا میکردم که معجزه یا اتفاق عجیبی بیوفته که کای هنوز خونه نباشه یا خواب باشه. وارد اتاق خوابمون که شدم لباسامو در اوردم و تو سبد لباس چرکا پرت کردم بعد دوش رو باز کردم.
کای تو رختخواب نبود پس ممکنه خونه نباشه. بدون توجه تصمیم گرفتم دوش بگیرم قبل از اینکه بوی لیسا منو در بر بگیره. کل این اوضاع به گند کشیده شده بود. من داشتم مخفیانه وارد خونم میشدم تا به شوهرم یاداوری نشه که اون به من یعنی همسرش اجازه داده که با صاحب یه کلاب جنسی که کشش جنسی دیوونش کرده بود، خیانت کنه.
هرچه بیشتر در موردش فکر میکردم احساس کثیف تری میکردم. حتی هنوزم جرئت نمیکنم هیچکدوم از اونا رو پس بگیرم. فقط همین خوب بود. لیسا منو به سطح کاملا جدیدی از لذت کشیده بود. تنها سوالی که ذهنم رو آزار میداد این بود.
چطوری تو این جهنم میتونم زندگیمو مثل اونطوری
که دیشب به فاک رفتم، برگردونم؟لیف خام رو روی پوسیدم کشیدم، مطمئن شدم تا از شامپو بدن مورد علاقم استفاده میکنم تا به کای یاداوری کنم که هنوزم خودمم، حتی با جود اینکه میدونستم این یه دروغه و هیچ چیز تغییر نکرده.
شامپو رو روی موهام ریختم و در حالی که میمالوندم چشمامو بستم. یاداوری اینکه دیشب لیسا دیکش رو به درونم فشار میداد و من ناله میکردم، فکرم رو شکست.
"بهم بگو که منو میخوای."
یاد لیسا افتادم که تو گوشم زمزمه میکرد.خاطره دیگه ای از خم شدنش روی کاناپه و باز کردن بدن من در حالی که دیکش رو به داخل و بیرون بدن مطیع من فشار میداد تو ذهنم تکرار شد. شکم و پوسیم با یاداوری این اتفاق جمع شد.
"جنی بسه."
به خودم هشدار دادم.قبل از بیرون اومدن دوش رو بستم، آب از پشت موهام میریخت. وقتی دیدم کای با کراواتش دست و پنجه نرم میکنه، نفس بلند و عمیقی کشیدم. دستمو روی قلبم گذاشتم و ضربانش رو امتحان کردم. عیسی مسیح.
"حالت خوبه؟"
خندید."اره، من فقط... فک کردم تو رفتی. تو رختخواب ندیدمت."
با نگرانی گفت:
"خوبی؟""بذار بخاطر این کمکت کنم."
پیشنهاد دادم، کراوات رو از دستش گرفتم و مثل هر روز صبح گره زدم.بین ما سکوت ناخوشایندی برقرار بود. میدونستم وسوسه شده که در مورد دیشب ازم سوال کنه اما سعی میکردم حداقل الان از کفتنش امتناع کنم.
"خب.. چطور-"
"کجا میری؟"
حرفشو قطع کردم."ملاقات با بک و مرغ و بیشتر تخم مرغ و میموزا. امیدوارم این جلسه معامله رو مهر و موم کنه. برام ارزوی موفقیت میکنی؟"
لبهام رو بوسید.
YOU ARE READING
Sin City (Jenlisa GP) {Translated}
Fanfiction"من معتقدم که تو موافقت کردی امشب بیای چون چیزی رو میخوای که تو خونه پیدا نکردی." اون صدایی داشت که برای صحبت سکسی مناسب بود. بی عیب و نقص بود. "میتونم تو چشمات ببینم که تو به شدت احتیاج داری که توسط شخصی به طور نفس گیر، به اندازه خودت لطیف به فاک...