❌10: Shilla❌

1.9K 132 82
                                    

'جنی'

"دیگه به کونم خیره نشو."
شکایت کردم.

در حالی که کلیدهام رو برای قفل کردن درب آپارتمانم برمیداشتم، احساس کردم چشمای لیسا کونم رو گرفته.

"نمیتونی دامنی مثل کونت بپوشی و انتظار داشته باشی خیره نشم."
با پوزخندی از خود راضی جواب داد.

سعی کردم اونو نادیده بگیرم و در همین حین از پشت سرم سمت آسانسور رفت.

"قدر نعمتات رو بدون من فقط مخصوصا دنبال شیرین کاری هستم."

درست زمانی که دکمه رو فشارم دادم درهای آسانسور از هم جدا شدن و همسایم میس ایم رو دیدم.

"سلام، میس ایم."
وقتی قدم به داخل گذاشتیم احوالپرسی کردیم.

"عصر بخیر جنی."

میدونستم لیسا حتی بدون اینکه خوشحال باشه پشت سر من ایستاده. من حرکت کردم که خانم ایم تعجب نکنه که ما با هم چیکار داریم.

"جونگین چطوره؟ مدتیه ندیدمش."

"عالیه. میدونی که با کار سرش شلوغه."

"خب، بهش بگو سلام رسوندم."

"میگم."

"این زن زرق و برق دار کیه؟"
مستقیما به لیسا نگاه کرد و پرسید.

به طوری عصبی لکنت گرفتم.
"این.. اومم. من... اومم"

لیسا مداخله کرد.
"دوست. من دوست دانشگاهیشم. پرانپریا مانوبان."

"از آشنایی باهات خیلی خوشحالم."
این دو نفر از وسط من بهم دست دادند.

"مطمئن شو که اوقات خوبی رو برای جنی فراهم میکنی."
خانم ایم خم شدد و زمزمه کرد.
"اون خیلی بیرون نمیاد."

هنوز میتونستم اونو بشنوم، با حالت تدافعی گفتم:
"من به اندازه کافی میرم بیرون."

بالاخره در آسانسور باز شد. من و لیسا منتظر موندیم اول خانم ایم بیرون بره.

"عزیزم، تو توی آپاذتمان وقت بیشتری میگذرونی تا بیرون از اون. تو یه خانم جوون زیبا هستی. اینطور نیست؟"
رو به لیسا پرسید.

"بله هست."
لیسا با درخشش پوی چشماش زمزمه کرد.‌

"تو باید بیرون سرگرمش کنی."
با لبخند ضربه ای به بازوی من زد.
"شما دوتا لذت ببرین."

خانم ایم وقتی برای صحبت با جین پشت میز امنیتی ایستاد، دست تکون داد.

"میبریم."
لیسا صحبت کرد.
"به خوبی خانم."

"خفه شو."

دربان در رو برای ما باز کرد.
"به من نیازی هست براتون تاکسی بگیرم، خانم کیم؟"
دربان ازم پرسید.

Sin City (Jenlisa GP) {Translated}Where stories live. Discover now