JENNIE:"من اونو از دست دادم."
کلمات لیسا تکرار میشد.
هربار که حرفی میزد قلبم شکسته تر میشد.
خیلی بی حس شده بودم.
تا زمانی که هوای سرد به صورتم نخورد، حرکاتم رو نمیفهمیدم. یه تاکسی گرفتم و سمت خونه رفتم. درحالی که انگشتامو دور دستگیره آپارتمان خونمون پیچیدم، شکمم جمع شد.
میدونستم هر صحبتی که باهاش بکنم، آخر عاقبت خوبی نداره. اگه بخواد منو بخاطر کارایی که تو چند هفته گذشته انجام دادم ببخشه، این چیزی رو تغییر میده؟ چون من به جای اینکه دنبالش راه بیوفتم پیش لیسا موندم. سکس نداشتیم اما بازم اشتباه بود. بهرحال میدونم که منو لیسا نیاز داشتیم که تمومش کنیم. میدونستم که تصمیمم هر شانسی رو که ممکنه برای آشتی با کای داشته باشم به خطر میندازه اما باید اینکارو میکردم.
من میدونم که عاشق لیسام، رابطه ما چیزی بیشتر از یه سکسه، اگرچه بیش از حد درگیر سکس شدیم. باور این واقعیت برام سخت بود و هنوزم میموند اما این حقیقت بود. اون جای خالی کای و هربار کارشو به من ترجیح میداد، پر کرده بود.
لیسا برای من وقت میذاشت.
باوجود اینکه صاحب یه کلاب جنسی بود بازم برای من وقت میذاشت.اون بهم احساس خاصی میداد. همراه با حقیقت فنتزی بودن من از بودن با یه فرد مسلط. زنی بود که جامعه، کای و خوانوادم اونو برای من بد میدونستن. صرف نظر از اینکه بقیه چه فکری میکردن، این رابطه همونقدر که جنبه جنسی داشت عاطفی بود. بیشتر وقتا احساس میکردم لیسا منو بهتر از کای میشناسه.
اون میدونست من توجه رو دوست دارم. میدونست من کسی رو میخوام که منو نسبت به بقیه ترجیح بده. این چیزی بود که اون برای من شد. زنی که باعث شد من احساس کنم پایان همه چیزم.
زنی که به من نیاز داشت.
واقعیت و حقیقت این بود که کای شوهر منه. من هرچیزی که براش (کای) مهم بود داشتم.
نقطه قوت من بود.
حامی من.
درحالی که اولین دست نوشتم رو مینویشتم اون با حمایت از من اجازه داد تا رویاهامو دنبال کنم. اون منو قبل از اینکه زیباتر بشم دوست داشت، قبل از اینکه زنی بالغ بشم و لباسای مناسب تری بپوشم. اون تمام عیبای منو میدونست و همشون رو پذیرفته بود.
من از روی تعهد یا بدبختی ازدواج نکردم. من و کای همدیگه رو دوست داشتیم. من هنوزم دوستش دارم و همیشه دوستش خواهم داشت. تقریبا غیرممکنه اولین کسی که عاشقش بودی رو فراموش کنی. همینطور غیرممکنه مردی که باکرگیت رو بهش دادی، فراموش کنی. اون هم عشق اولم بود و هم مردی که باکرگیم رو بهش داده بودم.
YOU ARE READING
Sin City (Jenlisa GP) {Translated}
Fanfiction"من معتقدم که تو موافقت کردی امشب بیای چون چیزی رو میخوای که تو خونه پیدا نکردی." اون صدایی داشت که برای صحبت سکسی مناسب بود. بی عیب و نقص بود. "میتونم تو چشمات ببینم که تو به شدت احتیاج داری که توسط شخصی به طور نفس گیر، به اندازه خودت لطیف به فاک...